شیرین کار. (ص مرکب ) مسخره و کسی که سخنان لطیف و طرفه گوید. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). || شعبده باز و حقه باز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || مردم خوش آمدگوی و چاپلوس . (از ناظم الاطباء). || کسی که کارهای خوب از دستش برآید. (آنندراج ). مردم سلیم النفس و خوشخوی . (از ناظم الاطباء). آنکه کارهای خوشمزه و جالب توجه کند. آنکه هنرش مطبوع نماید. (فرهنگ فارسی معین ) :
در نظر از حسن سعی خویش دارد یار را
هیچ کس در عشق چون فرهاد شیرین کار نیست .
|| که کار و صفت شیرین دارد. آنکه یا آنچه سخت دلنشین و دوست داشتنی است . (از یادداشت مؤلف ) :
چابکی چربدست و شیرین کار
سام دستی و نام او سنمار.
به مروارید دیباهای مهدش
به مروارید شیرین کار شهدش .
چید از آن میوه های نوشین بار
خورد از آن شوشه های شیرین کار.
بوستانی لطیف و شیرین کار
دوستان زو لطیف تر صد بار.
پس ای غلام بدیع الجمال شیرین کار
که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش .
بندهای رطب از تلخ فرودآویزند
نخلبندان قضا و قَدَر شیرین کار.
چو در محاوره آید زبان شیرینش
کجا شوند تماشاکنان شیرین کار.
تو خود چه لعبتی ای شه سوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه ٔ توست .
ز شور و عربده ٔ شاهدان شیرین کار
شکر شکسته سمن ریخته رباب زده .
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را.
از مردم خوش طبع شیرین کار شیرین گویی که در شهر هستند برآورند. (تزک تیموری خطی ، از مجله ٔ دانش سال 2 شماره ٔ 2 ص 83).
- ناز شیرین کار!؛ آفرینی است در گود زورخانه پهلوانان را. آفرینی است که مرشد در گود زورخانه به پهلوان گوید آنگاه که عملی از اعمال پهلوانی را خوب انجام کند. (یادداشت مؤلف ).
|| استاد حلوا و حلوافروش . (از ناظم الاطباء). قناد. (آنندراج ) :
می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند.