کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوبنجان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوبنجان
لغتنامه دهخدا
نوبنجان . [ ن َ ب َ ] (اِخ ) قلعه ای بوده است در شهر نوبندجان . رجوع به نوبندجان و نیز رجوع به تقویم البلدان و نزهة القلوب ج 3 ص 127 و 129 و فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 115 و 137 شود.
-
جستوجو در متن
-
خابدان
لغتنامه دهخدا
خابدان . [ ب ِ ] (اِخ ) یکی از دههای خوزستان که تا نوبنجان چهار فرسنگ است . (نزهةالقلوب ج 3 ص 189).
-
قلعه سپید
لغتنامه دهخدا
قلعه سپید. [ ق َ ع َ س َ / س ِ ] (اِخ ) در یک فرسنگی نوبنجان نهاده است . رجوع به فارسنامه ٔ ابن بلخی چ کمبریج ص 147 شود.
-
انبوران
لغتنامه دهخدا
انبوران . [ ] (اِخ ) شهرکیست بحدود نوبنجان [ در فارس ] و از آنجا چندی از اهل فضل خاسته اند، هوایش معتدل است و آب روان دارد. (نزهةالقلوب چ دبیرسیاقی ص 152) (از فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 143).
-
خراره
لغتنامه دهخدا
خراره . [ خ َرْ را رَ ](اِخ ) نام ناحیتی بوده است در فارس بر سر راه شیرازو نوبنجان . حمداﷲ مستوفی آرد: از شیراز تا جویم پنج فرسنگ ، از او تا خلار پنج فرسنگ ، از او تا خراره پنج فرسنگ ، از او تا گوزاز حساب تیرمردان چهار فرسنگ ، از او تا گزگان سه فرسنگ...
-
نوبندجان
لغتنامه دهخدا
نوبندجان . [ ن َ ب َ دَ ] (اِخ ) از بلاد فارس است . (از الانساب سمعانی ).شهری است در خاک پارس از کوره ٔ شاپور در نزدیکی شعب بوان که به نزاهت و طراوت مشهور است . در بین این شهر و ارجان شانزده فرسخ فاصله است و با شیراز نیز در همین حدود فاصله دارد. (از ...
-
خوابدان
لغتنامه دهخدا
خوابدان . [ خوا / خا ] (اِخ ) نام نهری بوده است . نهر خوابدان . منبع این رود از جویکان است و نواحی نوبنجان را آب دهد و پس رو به جلارچان رود با نهر شیرین آمیخته گردد و در دریا افتد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). رجوع به نزهةالقلوب ج 3 ص 225 شود.
-
باشت قوطا
لغتنامه دهخدا
باشت قوطا. (اِخ ) ناحیه ای در فارس که مرکز آن باشت است : انبوران و باشت قوطا، این جایهاهمه متصل نوبنجان است ... باشت قوطا ناحیتی است در قهستان سردسیر. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 143). باشت قوطان ناحیتی است که در کوهستان و سردسیر است ، حاصلش غله و اندک ...
-
کوهی
لغتنامه دهخدا
کوهی . (ص نسبی ) منسوب به کوه . (ناظم الاطباء). منسوب به کوه . جبلی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل دشتی : بادام کوهی . بزکوهی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : برادرکه بُد مر تو را سی وهشت پلنگان کوهی و شیران دشت . فردوس...
-
شعب بوان
لغتنامه دهخدا
شعب بوان . [ ش ِ ب ِ ب َوْ وا ] (اِخ ) چراگاهی است فراخ به فارس در ممسنی دوفرسخی شرقی فهلیان (میان فارس و کرمان ) و آن یکی از چهار بهشت (جنات اربعه ) دنیاست ، و سه دیگر عبارتند از: اُبُلّة. در بصره ، سغد در سمرقند، غوطه در دمشق . (یادداشت مؤلف ). چر...
-
متمیز
لغتنامه دهخدا
متمیز. [ م ُ ت َ م َ ی ی ِ ] (ع ص ) جداشونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جدا و علیحده و از هم جدا و متفاوت . (ناظم الاطباء).- متمیز آمدن ؛ جدا و تمیز داده شدن : حلال و حرام آمیخته شده باشد و متمیز نیاید وی را. (ترجمه ٔ النهایه ...
-
اسپیددز
لغتنامه دهخدا
اسپیددز. [ اِ پیدْ، دِ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) قلعه ای بفارس . ابن البلخی در فارسنامه آرد: قلعه ٔ اسپیددز بقدیم بوده بود، امّا از سالهای دراز باز خراب شده بود چنانک کسی نشان نتواند داد که بچه تاریخ آبادان بوده ست و ابونصر تیر مردانی پدرِ باجول در روزگار ...
-
دام
لغتنامه دهخدا
دام . (اِ) فخ . (دهار) (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (منتهی الارب ). تله . نَژَنک . (برهان ). حباله . اُحبول . اُحبولة. (منتهی الارب ). لاتو. (برهان ).تله که آلت گرفتار شدن حیوانات است . پایدام . مِصیدَة. (منتهی الارب ). چیزی که جانوران فریب خورده بدان ...
-
جان
لغتنامه دهخدا
جان . (اِ) بقول هوبشمان از کلمه ٔ سانسکریت ذیانه (فکر کردن ) است . و بقول مولر و یوستی جان با کلمه ٔ اوستائی گیه (زندگی کردن ) از یک ریشه است ولی هوبشمان آنرا صحیح نمیداند. در پهلوی گیان شکل قدیمتر و جان شکل تازه تلفظ جنوب غربی است . و در کردی و بلوچ...