کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمک گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نمک انگیز
لغتنامه دهخدا
نمک انگیز. [ ن َ م َ اَ ] (نف مرکب ) نمک ریز. که نمک فروپاشد.- نمک انگیز شدن ؛ کنایه از گریان شدن و گریستن : دیده ٔ اوچون نمک انگیز شدهرکه در او دید نمک ریز شد.نظامی .
-
نمک بار
لغتنامه دهخدا
نمک بار. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) نمک ریز. نمک افشان . که نمک فروریزد.- نمک بار شدن ؛ گریان شدن . اشک فروریختن . نمک انگیز شدن : چو ابر از شوربختی شد نمک باردل از شیرین شورانگیز بردار.نظامی .
-
نمک بند
لغتنامه دهخدا
نمک بند. [ ن َ م َ ب َ ] (ن مف مرکب ) زخمی که در آن نمک انداخته بند کنند . (آنندراج ). زخمی که بر روی آن نمک پاشیده وی را ببندند. (ناظم الاطباء) : هر شب ز شور گریه ٔ اخترشمار خویش زخم گلوی صبح نمک بند کرده ایم .سالک یزدی (از آنندراج ).
-
نمک پاش
لغتنامه دهخدا
نمک پاش . [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) آنکه نمک بر غذائی یا چیزی افشاند : در آتشم ز تغافل نشانده ای ، باری تبسمی که نمک پاش این کباب شود. کلیم (از آنندراج ).- نمک پاش جراحت (دل خسته ، جگر مجروح ) ؛ کنایه از کسی که داغ محنت رسیده ای را تازه کند : نمک پاش جر...
-
نمک پاشی
لغتنامه دهخدا
نمک پاشی .[ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) نمک پاشیدن . نمک بر چیزی افشاندن . عمل نمک پاش . || در تداول ، بی مزگی کردن . لوس شدن . سخن ناخوشایند و نامطبوعی بی ادبانه گفتن یا حرکتی ناپسند کردن . لطیفه ای دور از ادب گفتن .
-
نمک پرور
لغتنامه دهخدا
نمک پرور. [ ن َ م َ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) نمک پرورده . نمک پرورد. || نوکر و خدمتکار. (ناظم الاطباء). رجوع به نمک پرورده شود. || نمک آلوده . (آنندراج ). نمک آلود. به نمک آغشته : دل است اینکه زخمش نمک پرور است دل است اینکه زهرش پر از شکّر است .ظهوری ...
-
نمک پرورد
لغتنامه دهخدا
نمک پرورد. [ ن َ م َ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) نمک پرور. نمک پرورده . رجوع به نمک پرورده شود.
-
نمک پروردگی
لغتنامه دهخدا
نمک پروردگی . [ ن َ م َ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نمک پرورده بودن . رجوع به نمک پرورده شود.
-
نمک پرورده
لغتنامه دهخدا
نمک پرورده . [ ن َ م َ پ َرْ وَ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) نمک سود. (یادداشت مؤلف ). نمک آلود. به نمک آغشته . در نمک خوابانده . || با نعمت اوبالیده و قوت گرفته . (یادداشت مؤلف ). نمک پرور. کسی که با خرج دیگری پرورش یافته باشد. (ناظم الاطباء).
-
نمک تن
لغتنامه دهخدا
نمک تن . [ ن َ م َت َ ] (ص مرکب ) که تنی به رنگ نمک دارد : گر پیش ما به بوی بنفشه برد نمک تیغش نمک تن است به رنگی بنفشه وار.خاقانی .
-
نمک چال
لغتنامه دهخدا
نمک چال .[ ن َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ززوماهرو از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات ، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
نمک چش
لغتنامه دهخدا
نمک چش . [ ن َ م َ چ َ / چ ِ ] (اِمص مرکب ) نمک چشیدن . (غیاث اللغات ). پاره ای طعام چشیدن برای دریافتن نمک آن و به مجاز به معنی مطلق چشیدن مستعمل است . (آنندراج ).نمک چشه کردن . نمک غذائی را چشیدن برای تشخیص مزه و اندازه ٔ نمک آن و اندکی از غذائی خو...
-
نمک چشه
لغتنامه دهخدا
نمک چشه . [ ن َ م َ چ َ / چ ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) نمک چش . پاره ای و اندکی از غذا. || (اِمص مرکب ) کمی چشیدن . کمی خوردن از چیزی . (یادداشت مؤلف ).- نمک چشه کردن ؛ چشیدن طعامی برای دانستن اندازه ٔ نمک آن . مقداری بسیار اندک از طعامی خوردن به قدر...
-
نمک چشی
لغتنامه دهخدا
نمک چشی . [ ن َ م َ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) نمک چشیدن . نمک چشه کردن . || نخستین پرورش کودک تقریباً تا شش ماه که در این مدت کمال توجه و نوازش را درباره ٔ وی معمول می دارند. (ناظم الاطباء).
-
نمک حرام
لغتنامه دهخدا
نمک حرام . [ ن َ م َ ح َ ](ص مرکب ) مقابل نمک حلال . حق ناشناس . کسی که در عوض نیکی بدی کند. (آنندراج ). نمک به حرام . (ناظم الاطباء).