کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نمک چال
لغتنامه دهخدا
نمک چال .[ ن َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ززوماهرو از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات ، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
نمک چش
لغتنامه دهخدا
نمک چش . [ ن َ م َ چ َ / چ ِ ] (اِمص مرکب ) نمک چشیدن . (غیاث اللغات ). پاره ای طعام چشیدن برای دریافتن نمک آن و به مجاز به معنی مطلق چشیدن مستعمل است . (آنندراج ).نمک چشه کردن . نمک غذائی را چشیدن برای تشخیص مزه و اندازه ٔ نمک آن و اندکی از غذائی خو...
-
نمک چشه
لغتنامه دهخدا
نمک چشه . [ ن َ م َ چ َ / چ ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) نمک چش . پاره ای و اندکی از غذا. || (اِمص مرکب ) کمی چشیدن . کمی خوردن از چیزی . (یادداشت مؤلف ).- نمک چشه کردن ؛ چشیدن طعامی برای دانستن اندازه ٔ نمک آن . مقداری بسیار اندک از طعامی خوردن به قدر...
-
نمک چشی
لغتنامه دهخدا
نمک چشی . [ ن َ م َ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) نمک چشیدن . نمک چشه کردن . || نخستین پرورش کودک تقریباً تا شش ماه که در این مدت کمال توجه و نوازش را درباره ٔ وی معمول می دارند. (ناظم الاطباء).
-
نمک حرام
لغتنامه دهخدا
نمک حرام . [ ن َ م َ ح َ ](ص مرکب ) مقابل نمک حلال . حق ناشناس . کسی که در عوض نیکی بدی کند. (آنندراج ). نمک به حرام . (ناظم الاطباء).
-
نمک حرامی
لغتنامه دهخدا
نمک حرامی . [ ن َ م َ ح َ ] (حامص مرکب ) نمک به حرامی . نمک حرام بودن . حق ناشناسی . ناسپاسی . کفران نعمت .
-
نمک حلال
لغتنامه دهخدا
نمک حلال . [ ن َ م َ ح َ ] (ص مرکب ) مقابل نمک حرام . (از آنندراج ). صادق . امین . باوفا. راست . درست . باصداقت . (ناظم الاطباء). نمک به حلال . شاکر. حق شناس : ندیده ای ز حریفان بزم کس واله نمک حلال تری از شراب انگوری .واله (از آنندراج ).
-
نمک حلالی
لغتنامه دهخدا
نمک حلالی . [ن َ م َ ح َ ] (حامص مرکب ) وفاداری . صداقت . (ناظم الاطباء). نمک به حلال بودن . مقابل نمک حرامی و نمک به حرامی .
-
نمک خوار
لغتنامه دهخدا
نمک خوار. [ ن َ م َ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه نان و نمک کسی را می خورد. (ناظم الاطباء). نمک خواره . نمک پرور.نمک پرورد. تحت تکفل . || دو یا چند تن که با هم نان و نمک خورده باشند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
نمک خوارگی
لغتنامه دهخدا
نمک خوارگی . [ ن َ م َ خوا / خا رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل نمک خواره . (فرهنگ فارسی معین ). نمک خواره بودن . نمک پروردگی . || ممالحت . با هم نان و نمک خوردن . || وفاداری . شکرگزاری . حق گزاری . حق شناسی . (ناظم الاطباء).
-
نمک خواره
لغتنامه دهخدا
نمک خواره . [ ن َ م َ خوا/ خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) نمک خوار. نمک پرورده . که نمک کسی را خورد و از نعمت او متنعم شود : چه شورش فکندند در انجمن نمک خوارگان نمکدان شکن .قدسی (از آنندراج ).
-
نمک خواری
لغتنامه دهخدا
نمک خواری . [ ن َ م َخوا / خا ] (حامص مرکب ) نان و نمک دیگری را خوردن . (فرهنگ فارسی معین ). نمک خوارگی . نمک پروردگی . || با هم نان و نمک خوردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
نمک خورده
لغتنامه دهخدا
نمک خورده . [ ن َ م َ خوَرْ/ خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نمک پرورده . که از خوان نعمت کسی متنعم شده است . که با او نان و نمک خورده است . که حق صحبتی و الفتی بر گردن دارد : نمک ریش دیرینه ام تازه کردکه بودم نمک خورده از دست مرد. سعدی . || نمک سوده . ب...
-
نمک دار
لغتنامه دهخدا
نمک دار. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) خوش نمک . بانمک . کمی شور. || ملیح . باملاحت . (یادداشت مؤلف ).
-
نمک داری
لغتنامه دهخدا
نمک داری . [ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) ملاحت . (یادداشت مؤلف ).