کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمایشگرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
theatricalist
نمایشگرا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای نمایشی] نمایشنامهنویس یا نمایشپردازی که به نمایشگرایی باور دارد
-
واژههای مشابه
-
گرا
لغتنامه دهخدا
گرا. [ گ َرْ را ] (اِخ ) (طاق ...) طاق گره . بنایی است کوچک که طبق طرح قصرهای هتره ساخته شده و در جاده ٔ بغداد به کرمانشاه واقع است و کاملاً شبیه به معبد بیشاپور میباشد. رجوع به ایران از آغاز تا اسلام تألیف گیرشمن ترجمه ٔ محمد معین ص 325 و طاق گرا ش...
-
گرا
لغتنامه دهخدا
گرا. [ گ َرْ را ] (اِخ ) القطیف کنونی . (ایران باستان ص 212). بندر گرا از جمله ٔ بنادر معروف دوره ٔ ساسانی است . رجوع به ایران باستان ص 1509 و 2080 شود.
-
گرا
لغتنامه دهخدا
گرا. [ گ َرْ را ] (ص ، اِ) گرای . حجام . (غیاث ). سرتراش و دلاک . (برهان ). حلاق . مزین : بمکد واﷲ خواجه بمکد واﷲ... چون کبه بمکد گرا. معروفی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).گر بچخد گردن گرا بزن ورنه قدمگاه نخستین بکن . نظامی .اینچنین گرای خائن را ب...
-
گرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹گرای› [قدیمی] garrā ۱. بنده؛ غلام.۲. حجام.۳. دلاک.
-
گرا
فرهنگ فارسی معین
(گَ رّ) (اِ.) 1 - حجام ، سرتراش ، دلاک . 2 - بنده ، غلام .
-
گِرا
لهجه و گویش بختیاری
gerâ تخم حشرات.
-
گرا
واژهنامه آزاد
(بخش خفر، جهرم، استان فارس) گِرا؛ روشن کردن. مثال:«لامپ رو گرا کن.»
-
نمایش
لغتنامه دهخدا
نمایش . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ی ِ ] (اِمص ، اِ) اسم مصدر و مصدر دوم از نمودن . فعل نمودن . عمل نمودن . (یادداشت مؤلف ). ارائه . عرض . (یادداشت مؤلف ). نشان دادن . (فرهنگ فارسی معین ) : بل من به نمایش ره خویش حق فضلا همی گزارم . ناصرخسرو. || صورت . روی ...
-
نمایش
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارائه، عرضه، نمود ۲. تئاتر، تعزیهگردانی، شبیه ۳. بروز، جلوه، خودنمایی
-
نمایش
فرهنگ فارسی معین
(نَ یا نُ یِ) (اِمص .) 1 - چیزی را به تماشا گذاشتن . 2 - تئاتر.
-
نمایش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) na(e,o)māyeš ۱. نشان دادن.۲. جلوه؛ منظره.۳.(تئاتر) بازی در تماشاخانه؛ تئاتر.
-
نمایش
دیکشنری فارسی به عربی
اداء , استعراض , تسلية , تعرض , تقديم , تمثيل , شعلة ضويية , ظهور , عرض , مسرحية , مظاهرة , معرض , منظر
-
hedonist
لذتگرا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] معتقد به لذتگرایی