کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقیع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نقیع
/naqi'/
معنی
۱. شرابی که از مویز درست کنند.
۲. آب سرد و گوارا.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نقیع
لغتنامه دهخدا
نقیع. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) آب ایستاده ٔخوشگوار و آب شیرین خنک ، یا آب نه شور و نه خوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب عذب سرد و گفته اند آب مشروب . (از اقرب الموارد). || چاه بسیارآب . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الم...
-
نقیع
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چاه بسیار آب . 2 - آب ایستاده . 3 - آب سرد و گوارا. 4 - آب میوة خشک که آن را خیسانیده باشند. 5 - شیر خالص . 6 - ماست . 7 - بانگ و فریاد. 8 - شرابی که از مویز سازند.
-
نقیع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] naqi' ۱. شرابی که از مویز درست کنند.۲. آب سرد و گوارا.
-
واژههای همآوا
-
نقیا
لغتنامه دهخدا
نقیا. [ ن َ ] (اِخ )اصفهانی ، مشهور به دنگی .از شاعران و لطیفه گویان قرن یازدهم است . او راست :نگاری را که دل درپرده ٔ جان داشت مستورش چه سان نزدیک غیری می توانم دید از دورش .نگار کله پز من که دل سراچه ٔ اوست تمام لذت عالم میان پاچه ٔ اوست .(از تذکره...
-
جستوجو در متن
-
انقعة
لغتنامه دهخدا
انقعة. [ اَ ق ِ ع َ ] (ع اِ) ج ِ نقیع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نقیع شود.
-
ابوالدلهمس
لغتنامه دهخدا
ابوالدلهمس . [ اَ بُدْ دَ ل َ م َ ] (اِخ ) نقیع. محدث است .
-
عتود
لغتنامه دهخدا
عتود. [ ع َت ْ تو ] (اِخ ) کوهی است بین سیاله و ملل و گفته شده است کوهی است سیاه از جانب نقیع.
-
کیسة
لغتنامه دهخدا
کیسة. [ ک َی ْ ی ِ س َ ] (اِخ ) نام دختر ابی بکر نقیع. وی تابعیه است . (از منتهی الارب ).
-
خیسانده
لغتنامه دهخدا
خیسانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نقوع و مصفای از هر داروی در آب قرار داده شده . (ناظم الاطباء). نقیع. منقوع . ترنهاده . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بکرة
لغتنامه دهخدا
بکرة. [ ب َ رَ ] (اِخ ) ابوبکرة نقیع، صحابی بود که پدرش حارث یا مسروح نام داشت و او چون در روز طایف از قلعه برچرخ آویخته بزیر آمد آن حضرت صلی اﷲ علیه وآله او رابه ابوبکرة کنیت کرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
زبیبی
لغتنامه دهخدا
زبیبی . [ زَ ] (ع ص نسبی ، اِ) زبیب فروش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زباب و زبیبی ،فروشنده ٔ زبیب را گویند. (از تاج العروس ) (از شرح قاموس ). مویز و کشمش فروش . (ناظم الاطباء). مویزفروش . (مهذب الاسماء). || آب مویز ترنهاده . (منتهی الارب ) (اقرب...
-
نقوع
لغتنامه دهخدا
نقوع . [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَقْع. رجوع به نَقْع شود. || (مص ) بسیار گردیدن موت . || بد گفتن و دشنام زشت دادن کسی را. || تر نهادن دارو را در آب . (از منتهی الارب ). خیساندن . خیسانیدن . خیس کردن . آغوندن . مرس . (یادداشت مؤلف ). || در پی بانگ رفتن . (...
-
نطل
لغتنامه دهخدا
نطل . [ ن َ ] (ع اِ) پوست دانه ٔانگور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). قشر عنب . (المنجد). || آنچه برآید از زبیب تر نهاده ٔ افشرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیره ٔ تفاله ٔ مویز، یعنی آبی که به روی مویز فشرده شده و شیره گرفته شده ریزند و ...