کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقابة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نقابة
معنی
رسته , صنف , انجمن , اتحاديه , محل اجتماع اصناف
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نقابة
لغتنامه دهخدا
نقابة. [ ن َ ب َ ] (ع مص ) نقیب گردیدن سپس آنکه نبود . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نقیب شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نقیب شدن بر قوم . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || ستودن . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
نقابة
لغتنامه دهخدا
نقابة. [ ن ِ ب َ ] (ع اِمص ) مهتری . نقیبی . (ناظم الاطباء). رجوع به نقابت و نَقابَة شود. || (مص ) نقیبی کردن بر قوم . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). نقیبی و مهتری کردن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سالار شدن . (ترج...
-
نقابة
دیکشنری عربی به فارسی
رسته , صنف , انجمن , اتحاديه , محل اجتماع اصناف
-
واژههای همآوا
-
نقابت
لغتنامه دهخدا
نقابت . [ ن ِ / ن َ ب َ] (ع مص ) رئیس شدن . نقیب شدن . نقابة. رجوع به نقابة شود. || (اِمص ) مهتری . شغل نقیب . (ناظم الاطباء). سالاری . مهتری . عریفی . (یادداشت مؤلف ). نقابة. نقیبی . رجوع به نقیب شود : قراتگین به هرات یافت و پس از نقابت حاجب شد. (ت...
-
نقابت
واژگان مترادف و متضاد
آقایی، خواجگی، ریاست، سروری
-
نقابت
فرهنگ فارسی معین
(نَ بَ) [ ع . ] (اِمص .) پیشوایی .
-
نقابت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نقابة] [قدیمی] na(e)qābat ۱. رئیس و نقیب قوم شدن.۲. پیشوایی؛ رهبری.
-
جستوجو در متن
-
محل اجتماع اصناف
دیکشنری فارسی به عربی
نقابة
-
رسته
دیکشنری فارسی به عربی
صنف , نقابة
-
صنف
دیکشنری فارسی به عربی
اخوة , طائفة , نقابة ، اِتِّحادٌ
-
اتحادیه
دیکشنری فارسی به عربی
اتحاد , اخوة , دائرة , نقابة ، اِتِّحادٌ ، الاتِّحاديةُ ، الإتحاد
-
نقابت
لغتنامه دهخدا
نقابت . [ ن ِ / ن َ ب َ] (ع مص ) رئیس شدن . نقیب شدن . نقابة. رجوع به نقابة شود. || (اِمص ) مهتری . شغل نقیب . (ناظم الاطباء). سالاری . مهتری . عریفی . (یادداشت مؤلف ). نقابة. نقیبی . رجوع به نقیب شود : قراتگین به هرات یافت و پس از نقابت حاجب شد. (ت...
-
انجمن
دیکشنری فارسی به عربی
اتفاقية , اجتماع , تجمع , جالية , رابطة , طلب , فئة , کونجرس , مجتمع , مجلس , معهد , نادي , نقابة ، اِتِّحادٌ