کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفس پرور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نفس کردن
لغتنامه دهخدا
نفس کردن . [ ن َ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هو کردن . هو کشیدن . دم همت گماشتن . همت کردن پیر و مرشد و یا درویش در برآمدن حاجتی . (یادداشت مؤلف ). هو کردن و همت گماشتن پیری و مرشدی از اولیأاﷲ در کاری . رجوع به نفس شود.
-
نفس کشتن
لغتنامه دهخدا
نفس کشتن . [ ن َ ک ُ ت َ ] (مص مرکب ) با هوای نفس جنگیدن . هوای نفس را در خود کشتن : فراق روی تو آن روز نفس کشتن بودنظر به روی توامروز روح پروردن . سعدی .یار از برای نفس گرفتن طریق نیست ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار.سعدی .
-
نفس کشیدن
لغتنامه دهخدا
نفس کشیدن . [ ن َ ف َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) تنفس کردن . (ناظم الاطباء). دم زدن . (یادداشت مؤلف ) : اگر چه خانه ٔ آئینه ست روی زمین نفس کشیدن ما هیچکس نمی بیند. صائب (آنندراج ).- امثال : نمرده نفس کشیدن از یادش رفته است .|| اعتراض کردن . لب به ...
-
نفس کل
لغتنامه دهخدا
نفس کل . [ ن َس ِ ک ُل ل ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) که پس از عقل کل باشد. مانستار. مانیستار. (ناظم الاطباء) : هست جنیبت کش او نفس کل عالم از آن می رودش در عنان . خاقانی .دریای عقلی در دلش صحرای قدسی منزلش از نفس کل آب و گلش صفوت در اجزا داشته . خاقانی...
-
نفس کلی
لغتنامه دهخدا
نفس کلی . [ ن َ س ِ ک ُل ْ لی ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هیأت مجموعی نفوس انواع موالید ثلاثه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به نفس کل و اقانیم ثلاثه شود. || هیأت مدبر عرش را نفس کلیه گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 546). اخوان الصفا آرند: نفس کلی ر...
-
نفس گرفتن
لغتنامه دهخدا
نفس گرفتن . [ ن َ ف َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خبه شدن دم انسان . (از آنندراج ) (از سفرنامه ٔ شاه ایران ). نفس گسستن . نفس بریدن . نفس فرورفتن . خاموش شدن : نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواندهمه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی . سعدی .می خواست گل که دم زند...
-
نفس گسلیدن
لغتنامه دهخدا
نفس گسلیدن . [ ن َ ف َ گ ُ س َ / س ِ دَ ] (مص مرکب ) نفس گسستن : از بس که شد ضعیف تنم دم نمی زنم ترسم که بگسلد به گلو ناگهان نفس .علی خراسانی (آنندراج ).
-
نفس گشادن
لغتنامه دهخدا
نفس گشادن . [ ن َ ف َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کلام کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). سخن گفتن .
-
نفس گویا
لغتنامه دهخدا
نفس گویا. [ ن َ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نطق ناطقه . (یادداشت مؤلف ) : یکی گوید مر او را نفس گویا.(ویس و رامین ).
-
نفس لوامه
لغتنامه دهخدا
نفس لوامه . [ ن َ س ِ ل َوْ وا م َ / م ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفس بسیارملامت کننده خود رابه وقوع معاصی به هدایت نور دل و این نفس صلحا و اولیا را حاصل باشد، از این سبب اﷲ تعالی او را مقسم به قسم گردانیده : لااقسم بالنفس اللوامة. (قرآن 2/75). (از غ...
-
نفس محجوبه
لغتنامه دهخدا
نفس محجوبه . [ ن َ س ِ م َ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد نفس اماره ٔ متوغل در مادیات است . (فرهنگ علوم عقلی ص 599 از واردات قلبیه ص 273).
-
نفس مطمئنه
لغتنامه دهخدا
نفس مطمئنه . [ ن َ س ِ م ُ م َ ءِن ْ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفس از صفات ذمیمه صاف شده و به اخلاق حمیده متصف گشته به قرب الهی فائزشده ٔ به اطمینان رسیده که بدین خطاب مشرف است : یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیةً مرضیة. (قرآن 28/8...
-
نفس مفکر
لغتنامه دهخدا
نفس مفکر.[ ن َ س ِ م ُ ف َک ْ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفس فاکره . نفس عاقله . رجوع به نفس فاکره شود : زاندیشه نمی گشت مرا جان به تفکرپرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر.ناصرخسرو.
-
نفس ملکی
لغتنامه دهخدا
نفس ملکی . [ ن َ س ِم َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفس مطمئنه . روحی که متصف به صفات حمیده بود. (ناظم الاطباء). نفوس فرشتگان و اهل عصمت را که از هواهای نفسانی و وساوس شیطانی در امان اند نفس ملکی گوید و نفوس اولیأاﷲ را که در مرتبه ٔ علم به کمال مم...
-
نفس ملهمه
لغتنامه دهخدا
نفس ملهمه . [ ن َ س ِ م ُهَِ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفسی که ارادات مختلفه از آن در دل راه یابد. (از غیاث اللغات ).