کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نفس
/nafs/
معنی
۱. حقیقت هر چیز.
۲. جان.
۳. [قدیمی] تن؛ جسد؛ شخص انسان.
۴. [قدیمی] خون.
〈 نفس اماره: (فلسفه) نفس شیطانی که انسان را به هواوهوس و کارهای ناشایسته وامیدارد.
〈 نفس لوامه: (فلسفه) [قدیمی] نفس ملامتکننده که انسان را از ارتکاب کارهای ناپسند ملامت میکند و از کردار زشت باز میدارد.
〈 نفس مطمئنه: (فلسفه) قوۀ روحانی که خاص پیغمبران و پیشوایان دین و زهاد و پرهیزکاران است؛ وجدان آرام.
〈 نفس ناطقه: (فلسفه) نفس ناطق؛ نفس انسانی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آن، لحظه، لمحه
۲. آه، نسمت، نسمه
۳. تنفس، دم
برابر فارسی
دم
فعل
بن گذشته: نفس زد
بن حال: نفس زن
دیکشنری
breath, draft, self, wind
-
جستوجوی دقیق
-
نفس
لغتنامه دهخدا
نفس . [ ن َ ] (ع اِ) جان . روح . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از دهار) (از مهذب الاسماء). روان . (ناظم الاطباء). قوه ای است که بدان جسم زنده ، زنده است . (از مفاتیح ) : خواهی پادشاه و خواهی جز پادشاه ه...
-
نفس
لغتنامه دهخدا
نفس . [ ن َ ف َ ] (ع اِ) دم . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). دمه . (دهار) (مهذب الاسماء). هوائی که از دهان موجود زنده در حال تنفس خارج شود. (از بحر الجواهر). و آن جذب نسیم است از راه بینی یا دهان برای ترویح قلب...
-
نفس
لغتنامه دهخدا
نفس . [ ن َ ف َ ] (ع اِ) سخن دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : کتب کتاباً نفسا؛طویلاً. (منتهی الارب ). || جرعه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : اکرع فی الاناء نفساً او نفسین ؛ای جرعة او جرعتین . || سیرابی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم...
-
نفس
لغتنامه دهخدا
نفس . [ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نفساء. رجوع به نفساء شود.
-
نفس
لغتنامه دهخدا
نفس . [ ن ُ ف ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نفساء. رجوع به نفساء شود.
-
نفس
لغتنامه دهخدا
نفس . [ ن ُف ْ ف َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نفساء. رجوع به نفساء شود.
-
نفس
واژگان مترادف و متضاد
۱. آن، لحظه، لمحه ۲. آه، نسمت، نسمه ۳. تنفس، دم
-
نفس
واژگان مترادف و متضاد
۱. خود، خویش، ذات ۲. تن، جسد، کالبد ۳. وجود ۴. نفسانیات
-
نفس
فرهنگ واژههای سره
دم
-
نفس
فرهنگ فارسی معین
(نَ فْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تن ، جسم . 2 - شخص ، ذات . 3 - جان ، خون . 4 - حقیقت هر چیز. 5 - روح ، روان . ج . نفوس . انفس .
-
نفس
فرهنگ فارسی معین
(نَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دم ، هوایی که با تنفس وارد ریه می شود. 2 - مهلت ، زمان . ج . انفاس .
-
نفس
دیکشنری عربی به فارسی
دم , نفس , نسيم , نيرو , جان , رايحه
-
نفس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: نُفوس] nafs ۱. حقیقت هر چیز.۲. جان.۳. [قدیمی] تن؛ جسد؛ شخص انسان.۴. [قدیمی] خون.〈 نفس اماره: (فلسفه) نفس شیطانی که انسان را به هواوهوس و کارهای ناشایسته وامیدارد.〈 نفس لوامه: (فلسفه) [قدیمی] نفس ملامتکننده که انسان را ا...
-
نفس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَنفاس] nafas ۱. (زیستشناسی) هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج میشود؛ دم.۲. عمل تنفس.۳. زمان کوتاه.〈 نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند.〈 نفس کشیدن: (مصدر لازم) تنفس کردن؛ دم زدن.
-
نفس
دیکشنری فارسی به عربی
انا , ريح , نفس , نفسه , هواء