کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفایه گفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نفایه گفتن
لغتنامه دهخدا
نفایه گفتن . [ ن َ ی َ / ی ِ گ ُ ت َ ](مص مرکب ) هرزه گفتن . (یادداشت مؤلف ) : چون سرم از مستی وز خواب گران گشت درکشم او را به جامه ٔ شب و افشارفرخی آخر نفایه گفتی و دانی این چه سخن بود پیش خواجه به یکبار.فرخی (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
نفایة
لغتنامه دهخدا
نفایة. [ ن َ/ ن ُ ی َ ] (ع ص ، اِ) نفائة . ردی . (دستوراللغة). چیز بلایه و ردی . || بقیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). باقی مانده ٔ چیزی . (از متن اللغة). || رانده ٔ دورکرده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). رجوع به نفاء شود. || به معنی سیم ناسره نیز آم...
-
نفاية
دیکشنری عربی به فارسی
رو گرفت , روبرداري کردن , تکه , پاره , قراضه , عکس يا قسمتي از کتاب يا روزنامه که بريده شده , ته مانده , ماشين الا ت اوراق , اشغال , جنگ , نزاع , اوراق کردن , هرزدادن , حرام کردن , بيهوده تلف کردن , نيازمند کردن , بي نيرو و قوت کردن , ازبين رفتن , با...
-
نفایه گشتن
لغتنامه دهخدا
نفایه گشتن . [ ن َ ی َ / ی ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خوار شدن . پست شدن . بی ارج و اعتبار شدن : نبودم نزد هر کس خوارمایه چرا گشتم به نزد تو نفایه .(ویس و رامین ).
-
جستوجو در متن
-
بلایه
لغتنامه دهخدا
بلایه . [ ب َ ی َ / ی ِ ] (ص ) نابکار. (از برهان ) (از آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). نابکار دشنام ده . (صحاح الفرس ). تباهکار و ناکس و فرومایه و بداصل . (ناظم الاطباء). حُثالة. حَرض . حقیر. خابث . خَبیث .. رَذل . لاده . مَحروض . ناچیز. ناکس . هَذر. ه...
-
حکیم
لغتنامه دهخدا
حکیم . [ ح َ ] (ع ص ، اِ)دانا. (غیاث ). فرزانه . (مفاتیح العلوم ) (فرهنگ اسدی ). فرزان . خردپژوه . داننده . خردمند. دانشمند. || درست کار. (مهذب الاسماء) (السامی ) (زوزنی ). کننده ٔ کارهای سزاوار. || درست گفتار. (دهار)(السامی ) (مهذب الاسماء). || راست...
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب َ ] (ص ) نقیض خوب و نیک . (برهان قاطع). ضد نیک . (فرهنگ سروری ). ضد خوب . (آنندراج ). نقیض خوب و نیک و خوش . (ناظم الاطباء). ناگوار. زشت . ردی . ردیة. نغام . ناخوش . دُژ. سوء. (یادداشت مؤلف ) : چرخ چنین است و برین ره رودلنگ ز هر نیک و ز هر ب...