کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نغم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نغم
/neqam/
معنی
۱. سخنآهسته.
۲. [قدیمی] آهنگ؛ سرود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نغم
لغتنامه دهخدا
نغم . [ ن َ ] (ع مص ) دم برآوردن . || آهسته سراییدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || آهسته سخن گفتن . (از ناظم الاطباء). سخن پنهان گفتن . (از تاج المصادر بیهقی ). || سرود گفتن در غنا . تطریب در غنا. نَغَم .(از المنجد) (اقرب الموار...
-
نغم
لغتنامه دهخدا
نغم . [ ن َ ] (اِ) سوراخ کردن و کاویدن زیر زمین ، که بعربی نقب گویند. (از برهان قاطع). سوراخ درکردن در زمین . (از جهانگیری ). سوراخ که در بیخ دیوار کنند و بعربی آن را نقب گویند و همانا از تغییر لهجه ٔ عوام است نه لغتی است فارسی علی حده . (انجمن آرا) ...
-
نغم
لغتنامه دهخدا
نغم . [ ن َ غ َ ] (ع اِ) سخن آهسته . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کلام خفی . نَغم . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || ج ِ نغمه . (غیاث اللغات ). || آواز و صدای سخن کردن . (از برهان قاطع). آواز سخن کردن . (جهانگیری ). جرس الکلام . (متن اللغة).
-
نغم
لغتنامه دهخدا
نغم . [ ن ِ غ َ ] (ع اِ) ج ِ نغمة. رجوع به نَغمَة شود.
-
نغم
لغتنامه دهخدا
نغم . [ ن ُ غ َ ] (ع اِ) ج ِ نغمة. رجوع به نُغمَة شود.
-
نغم
فرهنگ فارسی معین
(نَ غَ) [ ع . ] (اِ.) سخن آهسته .
-
نغم
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آهسته سراییدن . 2 - آهسته سخن گفتن . 3 - (اِمص .) آهسته - سرایی . 4 - آهسته گویی . 5 - (اِ.) سخن آهسته ؛ نغمه .
-
نغم
دیکشنری عربی به فارسی
اهنگ شيرين , صداي موسيقي نوا , خنيا
-
نغم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ نَغمَه] neqam ۱. سخنآهسته.۲. [قدیمی] آهنگ؛ سرود.
-
واژههای همآوا
-
نقم
لغتنامه دهخدا
نقم . [ ن َ ] (اِ) ظاهراً منحوتی است فارسی زبانان را از نقب . و امروز هم عوام ایرانی نقب را نقم گویند. (یادداشت مؤلف ) : و دو مرد با سلاح ها در زیر گردون رفتند و گردون را در نقم راندند. (مجمل التواریخ و القصص ص 509).
-
نقم
لغتنامه دهخدا
نقم . [ ن َ ] (ع مص ) شتاب خوردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). به شتاب خوردن . (از ناظم الاطباء). به سرعت و تندی چیزی خوردن . (از اقرب الموارد). سرعةالأکل . (از متن اللغة).
-
نقم
لغتنامه دهخدا
نقم . [ ن َ ق َ ] (ع مص ) عیب کردن .(ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (دهار). ناپسند داشتن کاری را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء)(از متن اللغة) . کراهیت داشتن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). کاری زشت آمدن . (زوزنی ). منکر شمردن کاری را و سر...
-
نقم
لغتنامه دهخدا
نقم . [ ن َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ نقمة. رجوع به نقمة شود.
-
نقم
لغتنامه دهخدا
نقم . [ ن ِ ق َ ] (ع اِ) ج ِ نقمة. رجوع به نقمة و نقمت شود : ایزد ما این جهان نز پی جور آفریدنز پی ظلم و ستم نز پی کین و نقم . منوچهری .کف راد او مر نعم را مقرسر تیغ اومستقر نقم .ناصرخسرو.