کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعماء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نعماء
معنی
(نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نعمت . 2 - شادمانی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نعماء
لغتنامه دهخدا
نعماء. [ ن َ ] (ع اِ) نعمت ها . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). رجوع به نَعما شود. || آسایش . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). نعمت . (از غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). شادمانی . (منتهی الارب ). نُعمی ̍. نعیم . (از متن اللغة). نعمة. نعیم . ناز و آسایش . ...
-
نعماء
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نعمت . 2 - شادمانی .
-
واژههای مشابه
-
نَعْمَاءَ
فرهنگ واژگان قرآن
انعامي و نعمتهايي که اثر آن بر صاحبش ظاهر باشد (نعمت :هر چيز سازگار با طبع و مفيد و لذت بخش)
-
واژههای همآوا
-
نَعْمَاءَ
فرهنگ واژگان قرآن
انعامي و نعمتهايي که اثر آن بر صاحبش ظاهر باشد (نعمت :هر چيز سازگار با طبع و مفيد و لذت بخش)
-
جستوجو در متن
-
انعم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'an'om ۱. [جمعِ نعماء] = نعما۲. [جمعِ نعمت] = نعمت
-
نعما
لغتنامه دهخدا
نعما. [ ن َ ] (ع اِ) نعماء. نعمت ها. رجوع به نعماء شود : گویند عالمی است خوش و خرم بی حد و منتهاست در او نعما. ناصرخسرو.ز آنجا همی آید اندرین گنبداز بهر من و تو اینهمه نعما. ناصرخسرو.گفت نشناسی درخت و چشمه ای کز کرمشان بر تو نعما دیده ام .خاقانی .
-
انعم
لغتنامه دهخدا
انعم . [ اَ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ نِعمَة. رجوع به نعمة شود. || ج ِ نُعم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نعم شود. || ج ِ نَعماء. (از اقرب الموارد). رجوع به نعماء شود. || (اِخ )از اعلام عرب است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء...
-
اضر
لغتنامه دهخدا
اضر. [ اَ ض ُرر ] (ع اِ) ج ِ ضَرّاء. فراء گفت : اگر بأساء و ضراء را براَبْؤُس و اَضُرّ جمع ببندند، چنانکه نَعماء بمعنی نعمت را بر اَنْعُم جمع می بندند، جایز است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || ج ِ ضَرّ، مانند اَشُدّ. عدی بن ...
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) کندی زیدبن حسن بن سعید بغدادی مقری نحوی . نامه ٔ دانشوران در ترجمه ٔ احوال او آرد: کنیتش ابوالیمن و از بزرگان علمای ادب و نحو است در علم قرائت و نحو و فنون ادبیه مهارت داشته ولادتش صباح روز چهار شنبه ٔ بیست و پنجم شهر ش...