کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نعما
/na'mā/
معنی
نعمت؛ موهبت؛ نیکی؛ احسان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نعما
لغتنامه دهخدا
نعما. [ ن َ ] (ع اِ) نعماء. نعمت ها. رجوع به نعماء شود : گویند عالمی است خوش و خرم بی حد و منتهاست در او نعما. ناصرخسرو.ز آنجا همی آید اندرین گنبداز بهر من و تو اینهمه نعما. ناصرخسرو.گفت نشناسی درخت و چشمه ای کز کرمشان بر تو نعما دیده ام .خاقانی .
-
نعما
لغتنامه دهخدا
نعما. [ ن ِ ع َم ْ ما / ن ِ ع ِم ْ ما / ن َ ع ِم ْ ما ] (ع فعل + اسم ، ص مرکب ) کلمه ٔ مرکب از نعم و ما یعنی نیک و بسیار خوب . گویند: غسلت غسلاً نعما؛ ای نعم ما غسلت ؛ غسل کردم غسلی نیک . و دقاً نعما؛ کوبیدنی نیک و بسیار نرم . (از ناظم الاطباء).
-
نعما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نعماء، جمع: اَنْعُم] [قدیمی] na'mā نعمت؛ موهبت؛ نیکی؛ احسان.
-
واژههای مشابه
-
نِعِمَّا
فرهنگ واژگان قرآن
نيکوست - خوب است
-
واژههای همآوا
-
نِعِمَّا
فرهنگ واژگان قرآن
نيکوست - خوب است
-
جستوجو در متن
-
انعم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'an'om ۱. [جمعِ نعماء] = نعما۲. [جمعِ نعمت] = نعمت
-
نورافشان
لغتنامه دهخدا
نورافشان . [ اَ ] (نف مرکب ) هر چیزی که نور و روشنائی از وی پراکنده و منتشر گردد. (ناظم الاطباء). نورپاش . (آنندراج ). نورافشاننده : در دلو نورافشان شده زآنجا به ماهی دان شده ماهی از او بریان شده یکماهه نعما داشته .خاقانی .
-
نعماء
لغتنامه دهخدا
نعماء. [ ن َ ] (ع اِ) نعمت ها . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). رجوع به نَعما شود. || آسایش . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). نعمت . (از غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). شادمانی . (منتهی الارب ). نُعمی ̍. نعیم . (از متن اللغة). نعمة. نعیم . ناز و آسایش . ...
-
حبس الغربی
لغتنامه دهخدا
حبس الغربی . [ ح َ سُل ْ غ َ ] (اِخ ) شهاب الدین سهروردی گوید: فبکیت زمانا و شکوت عنده من حبس قیروان . قال لی : نعما تخلصت ، الا انک لابد راجع الی الحبس الغربی [ ن ل : المغربی ]. (قصة الغربة الغربیة بند 40). ص 294 مجموعه ٔ 2 مصنفات شیخ اشراق چ انستیت...
-
شرف داشتن
لغتنامه دهخدا
شرف داشتن . [ ش َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) آبرو و عزت داشتن . دارای حرمت و ناموس بودن . بزرگواری و مرتبت داشتن . برتری داشتن : آسمان قدری که تا گشته وجودش بر زمین از وجود او شرف دارد زمین بر آسمان . امیر معزی (از آنندراج ).تو آن شاهی که از شاهان به تو قدر...
-
بی حد
لغتنامه دهخدا
بی حد. [ ح َ / ح َدد ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی نهایت . بی پایان . (آنندراج ). بی نهایت و بی کران . بی پایان . غیرمحدود. غیرمتناهی . || بی اندازه . (ناظم الاطباء). کثیر. بیشمار. خارج از اندازه : کجا جای بزم است گلهای بیحدکجا جای صید است مرغان بیمر. فرخی...
-
رشک بردن
لغتنامه دهخدا
رشک بردن . [ رَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) حسادت کردن . حسد ورزیدن . رشک کردن . (یادداشت مؤلف ). غار. غیر. (دهر). رشک خوردن . حسد بردن . رشکین شدن . (ناظم الاطباء). اضباب . (منتهی الارب ) : همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم به مرگ بومثل و مرگ شاکر جلاب . ابو...