کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نسف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نسف
/nasf/
معنی
۱. بنا را از اصل برکندن و ویران ساختن.
۲. دانه را با غربال بیختن و پاک کردن.
۳. پراکنده ساختن باد خاک را.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نسف
لغتنامه دهخدا
نسف . [ ن َ ] (ع مص ) از بیخ برکندن بنا را. (از منتهی الارب ) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (از آنندراج ). برکندن .(ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99). برکندن بنا. (دهار) (غیاث اللغات ). برکندن بنا و گیاه . (تاج المصادر بیهقی )(از اقرب ا...
-
نسف
لغتنامه دهخدا
نسف . [ ن َ س َ ] (اِخ ) نخشب : و چون به ... که سرحد بخاراست از طرف نسف رسیدم نماز خفتن شده بود. (انیس الطالبین ص 134). و چند روز در بخارا باشیدم و به ضرورت به طرف نسف با اندوه و بار و قبض عظیم متوجه شدم . (انیس الطالبین ص 130). رجوع به نخشب شود.
-
نسف
لغتنامه دهخدا
نسف . [ ن ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ نسفة. رجوع به نسفة شود.
-
نسف
لغتنامه دهخدا
نسف . [ ن ُ س َ ] (ع اِ) ج ِ نسفة. (ناظم الاطباء). رجوع به نسفة شود.
-
نسف
لغتنامه دهخدا
نسف . [ ن ُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ نسفة. رجوع به نسفة شود.
-
نسف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] nasf ۱. بنا را از اصل برکندن و ویران ساختن.۲. دانه را با غربال بیختن و پاک کردن.۳. پراکنده ساختن باد خاک را.
-
واژههای مشابه
-
ماه نسف
لغتنامه دهخدا
ماه نسف . [ هَِ ن َ س َ ] (اِخ ) ماه نخشب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماه نخشب و ماه سیام شود.
-
واژههای همآوا
-
نصف
لغتنامه دهخدا
نصف . [ ن َ ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نیمه . نیم از هر چیزی . (ناظم الاطباء). نصف [ ن َ / ن ُ ] . (منتهی الارب ). رجوع به نِصف شود. || داد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عدل . (ناظم الاطباء). انصاف . (اقرب الموا...
-
نصف
لغتنامه دهخدا
نصف . [ ن َ ص َ ] (ع اِ) داد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) . عدل . (ناظم الاطباء). انصاف . (غیاث اللغات ). اسم مصدر است از انصاف . (از اقرب الموارد). || ج ِ ناصف به معنی خادم . (از اقرب الموارد). رجوع به ناصف شود. || (ص ) ک...
-
نصف
لغتنامه دهخدا
نصف . [ ن ِ ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیمه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). نیم . نیم از هر چیزی . (ناظم الاطباء). یکی از دو قطعه ٔ چیزی . (از اقرب الموارد). یکی از دو پاره ٔ مساوی چیزی . (از المن...
-
نصف
لغتنامه دهخدا
نصف . [ ن ُ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ نصف . رجوع به نَصَف شود.
-
نصف
لغتنامه دهخدا
نصف . [ ن ُ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نصف [ ن َ / ن َ ] . (منتهی الارب ). || داد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عدل . (ناظم الاطباء). انصاف . (اقرب الموارد). نصف [ ن َ / ن َ ] . (منتهی الارب ). || ج ِ نصف . رجوع به ...
-
نصف
واژگان مترادف و متضاد
شقه، نصفه، نیم، نیمه، یکدوم