کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ندب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ندبة
لغتنامه دهخدا
ندبة. [ ن َ دَ ب َ ] (ع اِ) نَدْبَة. اثر زخم بر پوست باقی مانده . (از المنجد). واحد ندب . یک نشان جراحت که برپوست باقی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ندب شود.
-
انداب
لغتنامه دهخدا
انداب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَدْبة. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). نشانهای جراحت که بر پوست باقی باشند. (آنندراج ). ج ِ نَدْب ، و نَدْب ، ج ِ نَدْبة است . (از اقرب الموارد). و رجوع به نَدْبة شود.
-
ندبة
لغتنامه دهخدا
ندبة. [ن َ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث نَدْب . (اقرب الموارد). رجوع به نَدْب شود. || نشان جراحت که بر پوست باقی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، نَدَب ، اَنداب ، نُدوب . || ندبة از هر خف و حافری ؛ که به یک حالت ثابت نماند.(از اقرب الموارد). از اسب و ...
-
نادب
لغتنامه دهخدا
نادب . [ دِ ] (ع ص ) اسم فاعل از ندب . (اقرب الموارد). رجوع به ندب شود. || آن که می گرید بر مرده و محاسن او را برمیشمرد. (از اقرب الموارد). نوحه سرای . نوحه گر. که بر مرده گریه و زاری و نوحه سرائی میکند. || کسی که میخواند کسی را به کاری و برمی انگیزا...
-
شفطرنج
لغتنامه دهخدا
شفطرنج . [ ش َ ف َ رَ ] (اِ) شطرنج . (یادداشت مؤلف ) : کعبتین از رخ و از پیل ندانم به صفت نردبازی و شفطرنج ندانم ز ندب . سنایی .و رجوع به شطرنج شود.
-
نادبة
لغتنامه دهخدا
نادبة. [ دِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث نادب . رجوع به نادب شود. || زنی که بر مرده میگرید و محاسن او را برمیشمرد. (از اقرب الموارد). زن ندبه کننده . (ناظم الاطباء). ندب المیت ؛ بکاه ُ و عدد محاسنه ... فهو نادب و هی نادبة. (از اقرب الموارد). نائحه . نوحه سرای...
-
اوامر
لغتنامه دهخدا
اوامر. [ اَ م ِ ] (ع اِ) ج ِ امر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حکم ها و فرمان ها. (آنندراج ). مقابل نواهی . || (اصطلاح اصولی ) مبحث اوامر یکی از مباحث مهمه ٔ اصول فقه است و در آن بحث میشود که آیا امر دلالت بر وجوب یا ندب یا دلالت بر فور یا تراخی یا...
-
مشروع
لغتنامه دهخدا
مشروع . [ م َ ] (ع ص ) آغازکرده شده . (ناظم الاطباء). || روا و جایز و مطابق شرع ، موافق شرع . (ناظم الاطباء). راست و درست و آنچه شرع روا دارد. (از اقرب الموارد). ما اظهره الشرع من غیر ندب و لا ایجاب . (تعریفات ). آنچه که بر طبق احکام شرع مجاز باشد. ق...
-
استحباب
لغتنامه دهخدا
استحباب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دوست داشتن . || استحباب بر؛ برگزیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). گزیدن بر. اختیار. ترجیح . نیکو شمردن چیزی را. (از منتهی الارب ). || سزاوار شدن . || تا دیر ماندن آب در شکنبه ٔ شتر و تشنه ناشدن وی از آن ...
-
نراد
لغتنامه دهخدا
نراد. [ ن َرْ را ] (ص ) آنکه نرد بازی می کند. آنکه بازی نرد را خوب میداند و نیک بازی می کند. از لغات مولده از آمیزش پارسی با تازی است . (ناظم الاطباء). تخته باز. تخته نردباز. ماهر در بازی نرد. نردباز. که نرد نیکو بازد. صیغه ٔ مبالغه ٔ منحوت از نرد : ...
-
طیبت
لغتنامه دهخدا
طیبت . [ ب َ ] (ع اِمص ) مزاح . خوش طبعی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوش منشی . خوش مزگی . بازی . شوخی : طیبتی شاعرانه کردم من تا نبندی دل اندرین زنهار. مسعودسعد.ز روی طیبت گفتم بزرگواری کن جواب گوی و ز طیبت مشو دل آزرده . سوزنی .با تو بر روی بساط ا...
-
ضربه
لغتنامه دهخدا
ضربه . [ ض َ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) ضربت . زخم . کوب . یک بار زدن . زد : قابل امر شدن چون گوئی پس بیک ضربه بپایان رفتن . عطار. || پانسه که بدان قمار بازند، و آن را قرعه نیز گویند. (غیاث ) (آنندراج ). نقش . کعبتین (مجازاً) : همه در ششدر عجزند ...
-
اقتضاء
لغتنامه دهخدا
اقتضاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) وام بازخواستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وام بازاستدن .(تاج المصادر بیهقی ). || تقاضا کردن . (المصادر زوزنی ) (ناظم الاطباء). طلب نمودن : همیشه تا بجهان اقتضای طبع آن است که گرم و سرد برآید بخار از آتش و آب . مسعودسعد...
-
خصل
لغتنامه دهخدا
خصل . [ خ َ ] (اِ) ندب است که داو بر هفت باشد در بازی نرد. (برهان قاطع) : از نرد سه تا پای فراترننهادیم هم خصل بهفده شد و هم داو سرآمد. سوزنی .سندباد را در هر باب خصل سباق بر اطلاق معین است خصوصاً که بر سن و تقدم در شرع و علوم بر هر صنفی . (سندبادنام...
-
عذراء
لغتنامه دهخدا
عذراء. [ ع َ ] (ع ص ) بکر. (برهان ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، عَذاری . و عَذاری ̍ و عَذراوات . دوشیزه . (منتهی الارب ). دختر دست نخورده ٔ غیرمدخوله : یک رضای شاه شاه آمد عروس طبع رااز کرم کابین عذرا برنیاید بیش از این . خاقانی .چون تویی خ...