کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ندانم کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ندانم کار
/nadānamkār/
معنی
۱. ناآگاه و بیاطلاع از کاری که باید بکند.
۲. آنکه کارهایش از روی عقل و تدبیر نیست.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ندانم کار
لغتنامه دهخدا
ندانم کار. [ ن َ ن َ ] (ص مرکب ) جاهل . بی تجربه . که صلاح کار خود نداند. که مجرب و آزموده نیست و به زیان خود بی تعمق اقدامی کند.
-
ندانم کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] nadānamkār ۱. ناآگاه و بیاطلاع از کاری که باید بکند.۲. آنکه کارهایش از روی عقل و تدبیر نیست.
-
واژههای مشابه
-
ندانم کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه، مجاز] nadānamkāri ندانمکار بودن؛ عمل ندانمکار.
-
جستوجو در متن
-
عارض
لغتنامه دهخدا
عارض . [ رِ ] (اِخ ) نام شاعری است اصفهانی . مؤلف مجمع الفصحاء درباره ٔ وی نویسد: نامش آقابابا و شغلش پاره دوزی بود. و طبع خوشی داشته و از اشعار اوست :بود بجانب من چشم و سوی غیر نگاهت ندانم این گنه از تست یا ز چشم سیاهت .حاشا مکن ز بردن این دل که زا...
-
مشفق استرابادی
لغتنامه دهخدا
مشفق استرابادی . [ م ُ ف ِ ق ِ اِ ت َ ] (اِخ ) آقاکوچک نام داشت و ملاقاتش روزی نگردیده . اشعارش جز این بیت درنیافته ام :کار آن عالم ندانم چون کنی هست خون عالمی در گردنت .(از مجمعالفصحاء چ مصفا ص 944).
-
دست پسین
لغتنامه دهخدا
دست پسین . [ دَ ت ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست پس .دست آخر. عاقبت . آخر کار. (برهان ). دست در این ترکیب به معنی نوبت است . (آنندراج ). آخربار : ندانم که دیدار باشد جزاین یک امشب بکوشیم دست پسین . فردوسی .|| داو آخر قمار و غیره . (برهان ). و رج...
-
سخن راندن
لغتنامه دهخدا
سخن راندن . [ س ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) نطق کردن . تقریر کردن : از این در سخن چند رانم همی همانا کرانش ندانم همی . فردوسی .قاصد چو بسی درین سخن راندمسکین پدر عروس درماند. نظامی .سخن راند زَاندازه ٔ کار خویش ز بی روزی صلح و پیکارخویش .نظامی .
-
جاهلانه
لغتنامه دهخدا
جاهلانه . [ هَِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بنادانی . از روی جهالت : از روی جهل ندانم که چه کار جاهلانه کرده ام . (منتخب قابوس نامه ص 39).خدای از تو طاعت بدانش پذیردمبرپیش او طاعت جاهلانه . ناصرخسرو.خالقی کو اختر و گردون کندامر و نهی جاهلانه چون ک...
-
بیرون شد
لغتنامه دهخدا
بیرون شد. [ ش ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) خروج . بیرون شدن . خارج شدن : درآمد و بیرون شد؛ خروج و دخول : زین یک نفس درآمد و بیرون شد حیات بردیم روزنامه بدیوان صبحگاه .خاقانی .رجوع به برون شدن و بیرون شدن شود. || (اِ مرکب ) برون شد. بیرون شو. خروج...
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (از ع ، ص ، اِ)راهبر و پیشوا. (غیاث ). || راهنما. (آنندراج ). آنکه راه را می شناسد و دیگران را راهنمایی می کند. (فرهنگ فارسی معین ). راه شناس . دلیل . خریت . هادی .راهبر. رهنمون . (یادداشت مرحوم دهخدا) : برده از خود غم دزدیده نگاهش م...
-
درمان ساختن
لغتنامه دهخدا
درمان ساختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) دارو ترتیب دادن برای مداوا. || علاج کردن . چاره کردن : نباشد پزشکش کسی جز که شاه که درمانْش سازد به گنج و سپاه . اسدی .کید [ پادشاه هند ] دراندیشید و گفت چه درمان سازم این کار را. (اسکندرنامه ، نسخه ٔ سعید نفیسی )....
-
اشتباه
لغتنامه دهخدا
اشتباه . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مانند شدن . یقال : اشتبها؛ اذا اشبه کل واحد منهما الآخر حتی التبسا. (منتهی الارب ). مانند چیزی شدن . (زوزنی ). مانند شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). چیزی را بغلط عوض چیزی گرفتن . (فرهنگ نظام ). چیزی یا کسی را بجای چیزی...
-
سر و پا
لغتنامه دهخدا
سر و پا. [ س َ رُ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) از پا تا سر. (آنندراج ). اول و آخر : یکایک هرچه میدانم سر وپای بگویم با تو گر خالی بود جای . نظامی . || (اِ مرکب ) سر و سامان . نظم و قاعده : آن ِ شما ندانم و دانم که تا منم کار زمانه را سر و پایی نیافتم . خ...