کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نخکله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نخکله
/naxkale/
معنی
گردویی که پوست سخت داشته باشد: ◻︎ گرچه سختی چو نخلکه مغزت / جمله بیرون کنم به چارهگری (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۹۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نخکله
لغتنامه دهخدا
نخکله . [ ن َ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ) گوزی سخت . (لغت فرس اسدی ). گوز سخت . گردوی سوزنی . (فرهنگ نظام ). گردکانی را گویند که سخت باشد و زود نشکند و مغزش به دشواری برآید. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (از آنندراج ). و آن راچارمغز نیز گویند زیرا که...
-
نخکله
فرهنگ فارسی معین
(نَ کَ لَ) (اِ.) گردویی که پوست سخت داشته باشد. 2 - کنایه از: آدم بی شرم و پررو.
-
نخکله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نخکلون› [قدیمی] naxkale گردویی که پوست سخت داشته باشد: ◻︎ گرچه سختی چو نخلکه مغزت / جمله بیرون کنم به چارهگری (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۹۰).
-
جستوجو در متن
-
نخکلون
لغتنامه دهخدا
نخکلون . [ ن َ ک َ ] (ص ) مردم سخت رو و پوست کلفت و بی شرم . نخکله . (ناظم الاطباء). || (اِ) نخکله . گردوی قوز : مغز معنی راست ناید از برون ور سر او بشکنی چون نخکلون . لطیفی (از فرهنگ شعوری ).رجوع به نخکله شود.
-
تخکلوز
لغتنامه دهخدا
تخکلوز. [ ت َ ک َ ] (اِ) تخکلول . تخکلون . نخکله . پوست کلفت . (ناظم الاطباء). رجوع به تخکلول و تخکلون شود.
-
بخکلول
لغتنامه دهخدا
بخکلول . [ ب َ ک َ ] (ص ) مردم سخت رو و پوست کلفت و بی شرم . بخکلون . بخکله . بخکلیون . (از ناظم الاطباء). ظاهراً همه ٔاین کلمات مصحف است . رجوع به نخکلون و نخکله شود.
-
تخکلون
لغتنامه دهخدا
تخکلون . [ ت َ ک َ ] (اِ) گردوی سختی که مغز آن از پوست خارج نشود. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 286 ب ) : مشو ممسک مال و سخت درون نیاید بکار کسی تخکلون . میر نظمی (از شعوری ایضاً).و رجوع به تخکلول و تخکلوز و نخکله شود.
-
چاره گری
لغتنامه دهخدا
چاره گری . [ رَ / رِ گ َ ] (حامص مرکب ) تدبیر. تأمل و تفکر. مصلحت اندیشی : چو دیدند شاهی چنان چاره سازبچاره گری در گشادند باز. نظامی .بگو هرچه داری که فرمان کنم بچاره گری با توپیمان کنم . نظامی . || معالجة. مداوا. درمان و علاج خواهی . درمان طلبی : ب...
-
چک
لغتنامه دهخدا
چک . [ چ ِ ] (اِ) قطره بود. (فرهنگ اسدی ) چکه . چیکِّه و چیکلَه . (در تداول روستائیان فیض آباد بخش تربت حیدریه ). قطره ای از آب یا هر قسم مایع دیگر : چکی خون نبود از برتیره خاک بکن سیمتن را سر از تیغ چاک . (فرهنگ اسدی ). || یک جانب از چهار جانب بجول ...
-
مریدن
لغتنامه دهخدا
مریدن . [ م ُ دَ ] (مص ) مردن . این مصدر مستعمل نیست لیکن بعض صیغ آن جداگانه یا با پیشوند متداول است . کلمه را به کسر اول نیز توان گرفت که مخفف «میریدن » باشد : درختی گشن بیخ و بارش خرد کسی کوچنان برخورد کی مرد؟ دقیقی .برخواب و خورد فتنه شدستند خرس و...
-
دستمال
لغتنامه دهخدا
دستمال . [ دَ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست مالیده . مالیده شده به دست . مالیده به دست . هرچه به دست مالند. (شرفنامه ). با دست مالیده شده . مالیده ٔ دست . ملموس دست : همه تن چشم و سوی تو نگران کعبتین وار دستمال توایم . خاقانی .منم که همچو کمان دستمال ت...
-
بیرون کردن
لغتنامه دهخدا
بیرون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راندن . بدر کردن . برون کردن . خارج ساختن . اخراج کردن . نفی کردن . طرد کردن : کنون دشمن از خانه بیرون کنیم وزین پس بر این لشکر افسون کنیم . فردوسی .- بیرون کردن نوکری یا عضو اداره ای را ؛ اخراج کردن او را. عذر او ر...
-
سخت
لغتنامه دهخدا
سخت . [ س َ ] (ص ) هندی باستان ریشه ٔ «سک ، سکنوتی » (توانستن ، قدرت داشتن )، سانسکریت «سکتا» (توانا)، پهلوی «سخت » ، بلوچی «سک » (سخت ، محکم ، استوار)، یودغا «سوکت » گیلکی نیز «سخت » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || (ق ) فراوان و بسیار و غایت و نه...
-
لبیبی
لغتنامه دهخدا
لبیبی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعودسعد وی را اوستاد و سیدالشعرا خوانده در قصیدتی بمطلع:بنظم و نثر گر امروز افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست آنجا که گوید و مصراعی از لبیبی تضمین کند:بد...