کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نجم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نجم
/najm/
معنی
۱. پنجاهوسومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶۲ آیه؛ والنّجم.
۲. [جمع: نُجوم و اَنجم] [قدیمی] ستاره؛ کوکب.
۳. [جمع: نُجوم] [قدیمی] قسط.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اختر، ستاره، سها، کوکب، نجمه
دیکشنری
star
-
جستوجوی دقیق
-
نجم
واژگان مترادف و متضاد
اختر، ستاره، سها، کوکب، نجمه
-
نجم
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) ستاره . ج . نجوم ، انجم .
-
نجم
لغتنامه دهخدا
نجم . [ ن َ ] (اِخ ) (الَ ...) پروین . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98) (السامی ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). ثریا. (غیاث اللغات ) (المنجد) (السامی ). نامی است خاص پروین را. (مهذب الاسماء). اسم علم است پروین را،و الف و لام در وی لازم . قوله تعالی : و ...
-
نجم
لغتنامه دهخدا
نجم . [ ن َ ] (اِخ ) (الَ ...) سوره ٔ پنجاه وسومین قرآن . 62 آیت است ، پیش از سوره ٔ القمر و پس از سوره ٔ طور. بدین آیت آغاز میشود: و النجم اذا هوی .
-
نجم
لغتنامه دهخدا
نجم . [ ن َ ] (اِخ ) (شیخ ...) یا شیخ نجم الدین . از شاعران قرن نهم هجری و اهل ساوه است . امیر علیشیر مؤلف مجالس النفایس این ابیات را از او نقل کرده است :به شوخی میخورد خون دل من چشم خونخواری بلائی ، فتنه جوئی ، آفتی ، شوخی ، ستمکاری .دارم بتی که غی...
-
نجم
لغتنامه دهخدا
نجم . [ ن َ ] (اِخ ) حسن کرمانی ، معروف به شهرویه و حکیم نجم الدین . این دو بیت را مؤلف صبح گلشن از او آورده است :جز حادثه هرگز طلبم کس نکندیک پرسش گرم جز تبم کس نکندور جان به لب آیدم به جز مردم چشم یک قطره ٔ آب بر لبم کس نکند.در مجمعالفصحا نیز چند ...
-
نجم
لغتنامه دهخدا
نجم . [ ن َ ] (اِخ ) محمود، فرزند رکن الدین محمد، معروف به ملانجم الدین . به روایت مؤلف صبح گلشن «در محاربه ٔ شاه شجاع و شاه منصور شربت شهادت نوش نمود». او راست :گفتم به صلاح کوشم و مستوری وز یار جفاپیشه گزینم دوری جانم به چنین قصه چو راضی گرددبیچار...
-
نجم
لغتنامه دهخدا
نجم . [ ن َ ] (ع اِ) ستاره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (السامی ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (دستوراللغة) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). کوکب . (اقرب الموارد) (المنجد). اختر. ج ، اَنجُم ، انجام ، نجوم ، نُجُم : همچو من در میان خلق ضعیف در میان نجوم نج...
-
نجم
لغتنامه دهخدا
نجم . [ ن ُ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ نَجْم . رجوع به نجم شود.
-
نجم
دیکشنری عربی به فارسی
جسم روشن , جرم اسماني , جرم نورافکن اسماني , ادم نوراني , پر فروغ , شخصيت تابناک , ستاره , نشان ستاره
-
نجم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] najm ۱. پنجاهوسومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶۲ آیه؛ والنّجم.۲. [جمع: نُجوم و اَنجم] [قدیمی] ستاره؛ کوکب.۳. [جمع: نُجوم] [قدیمی] قسط.
-
واژههای مشابه
-
نَّجْمُ
فرهنگ واژگان قرآن
هر روييدني بدون ساقه ای که از زمين سر بر ميآورد - ستاره
-
نجم نجم
فرهنگ فارسی معین
( ~. ~.) [ ع . ] (ق مر.) قسط به قسط ، قسطی .
-
نجمالدین
فرهنگ نامها
(تلفظ: najmoddin) (عربی) ستاره دین ؛ آن که در دینداری و آگاهی به اصول و فروع دین چون ستارهای درخشان و نمایان است ؛ (در اعلام) نام چند تن از مشاهیر در تاریخ از جمله نَجمالدین کبری عارف مشهور قرن هفتم هجری قمری .