کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نبریده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نبریده
لغتنامه دهخدا
نبریده . [ ن َ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف ) بریده ناشده . نابریده . مقابل بریده . رجوع به بریده شود. || نامختون . ختنه ناکرده . اغلف . || قچقار اخته کرده که پشمش دراز نشود تا آن را ببرند. (ناظم الاطباء). رجوع به نربیج شود.
-
جستوجو در متن
-
نابرید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹نابریده› [قدیمی] nāborid ۱. پارچهای که هنوز آن را نبریده باشند؛ نبریده؛ بریدهنشده.۲. (اسم، صفت مفعولی) ختنهنشده: ◻︎ چه جامهٴ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی: ۶/۹).
-
چروت
لغتنامه دهخدا
چروت . [ چ ُ ] (اِ) سیگاری که بدون کاغذ از برگ نبریده ٔ توتون پیچیده میشود. (فرهنگ نظام ).
-
نبریج
لغتنامه دهخدا
نبریج . [ ن ِ ] (معرب ، ص ) نبریده ، یعنی قچقار خصی کرده که پشمش دراز نگردد که بریده شود. معرب است . (منتهی الارب ). معرب «نبریده ٔ» فارسی است . (از اقرب الموارد). || (اِ) انبوب النارجیله . عامه ٔ عرب بدان نِربیج گویند و لغت فارسی است . (از المنجد). ...
-
نابرید
لغتنامه دهخدا
نابرید. [ ب ُ ] (ن مف مرکب ) ختنه ناکرده . غیرمختون . (ناظم الاطباء). کسی که ختنه اش نکرده باشند و این در مقام تحقیر و تهوین گویند. (آنندراج ) : کنون قطع به حرف آن نابریدکه در آخرقصه خواهی شنید. حاجی محمدخان قدسی (از آنندراج ). || پارچه ای که به اندا...
-
ناف بریدن
لغتنامه دهخدا
ناف بریدن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بریدن رودگانی که از خارج به ناف جنین بسته است : نوزتان مادر شش روز نباشد که بزادنوزتان ناف نبریده و از زه نگشاد. منوچهری .با دایه ٔ عفو و سخطت خوی گرفتندچون ناف بریدند شفا را و الم را. انوری .چو نافش بریدند و روزی گس...
-
نابریده
لغتنامه دهخدا
نابریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب )پارچه به اندازه ٔ لباس که هنوز نبریده باشند دوختن را. نابرید : و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسولدار برد، دویست هزار درم و اسبی با ستام زرو پنجاه پارچه جامه ٔ نابریده . (تاریخ بیهقی ص 44).بسی چینی نورد نابریده...
-
درسته
لغتنامه دهخدا
درسته . [ دُ رُ ت َ / ت ِ ] (ص ) در تداول عوام ، تمام . ناشکسته . کامل . که قسمتی از آنرا نبریده اند. بی شکستن یا بریدن جزئی از آن . که چیزی از آن شکسته یا بریده نباشد. هیچ از آن ناشکسته . هیچ از آن ناگرفته . بی آنکه پاره ای از آن بریده یا شکسته باشن...
-
طاقة
لغتنامه دهخدا
طاقة. [ ق َ ] (ع اِ) طاقت . رجوع به طاقت شود. || یک تار از ریسمان . (برهان ) (غیاث اللغات ). تار. لا. توی . یک تاه از رسن . (منتهی الارب ). || یقال : طاقةُ ریحان . (منتهی الارب ). یک شاخ از ریحان . یک طاقه ٔ ریحان . || طاقه ای از زعفران . یک تا از آن...
-
دریای محیط
لغتنامه دهخدا
دریای محیط. [ دَرْ ی ِ م ُ ] (اِخ ) بحرالمحیط. بحرالاخضر. اقیانوس . دریای بزرگ . نام دریائی است به مغرب بی منتهی . (آنندراج ). دریایی که در آن آفتاب غروب می کند و آب آن دریا گرم و سبز است مانند سیماب . (شرفنامه ٔ منیری ). آبی که به گرد ربع مسکون درآم...
-
جام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ĵām] jām ۱. ظرفی از طلا، نقره، آبگینه، یا مانند آن که با آن شراب مینوشند؛ پیاله؛ ساغر؛ گیلاس.۲. کاسه.٣. (تصوف) دل عارف که مالامال بادۀ معرفت است.٤. (تصوف) عالم وجود: ◻︎ ساقی به نور باده برافروز جام ما / مطرب بگو که کار جهان شد به کام م...
-
ناف
لغتنامه دهخدا
ناف . (اِ) اوستا: نافه ، سانسکریت : نابهی ، نزدیک : نبها (نان ، خانواده )، پهلوی :ناف ، افغانی : نو، نوم ، استی : نَفّا ، بلوچی : ناپگ ، نافگ ، نافَغ ، کردی : ناو (ناف ، درون )، ناو (کَفَل ). نیز در اوستا: نَبا (ناف )، نَپات ، نَپْتَر ، پارسی باستان ...
-
صابون
لغتنامه دهخدا
صابون . (معرب ، اِ) سابون است . گرم و خشک ، مفرح جسد، منضج ، ملین ، مدرّ و جالی است . (منتهی الارب ). از مخترعات هرمس است ، و طریق ساختن او آن است که از قلی یک جزو و از آهک نصف او، نرم سائیده در ظرفی یا حوضی کرده با پنج مثل آن آب و تا دو ساعت بر هم ز...
-
نور
لغتنامه دهخدا
نور. (ع اِ) روشنائی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). روشنی هرچه باشد، یا شعاع روشنی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ضیاء. سنا. ضوء. شید. فروغ . (یادداشت مؤلف ). کیفیتی که بوسیله ٔ حس بینائی درک میشود و به وساطت آن اشیا ...