کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نباج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نباج
/nabāj/
معنی
= نباغ
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نباج
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (اِ.) = نباغ . انباغ : هر یک از دو زن یک شوهر نسبت به دیگری .
-
نباج
لغتنامه دهخدا
نباج . [ ن َ ] (ع اِ) ج ِ نَبَجان بمعنی وعید است . (المنجد). رجوع به نبجان شود.
-
نباج
لغتنامه دهخدا
نباج . [ ن َ ] (ع اِ) پشته ها. (آنندراج ). آکام عالیه . (اقرب الموارد) (المنجد). ج ِ نبجة. (از منتهی الارب ). رجوع به نبجة شود. || نُبُج . جوال های سیاه . (از معجم متن اللغة). رجوع به نبج شود.
-
نباج
لغتنامه دهخدا
نباج . [ ن َب ْ با ] (ع ص ) سخت آواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شدیدالصوت . (معجم متن اللغة). شدیدالصوت که احمقانه سخن گوید. (از اقرب الموارد): رجل نباج و نباح ؛ شدیدالصوت جافی الکلام . (اقرب الموارد). || کلب نباج ؛ سگ سخت آواز. (منته...
-
نباج
لغتنامه دهخدا
نباج . [ ن ِ ] (اِخ ) موضعی است در طریق بصره به مکه . (از معجم البلدان ). و آن قریه ای است از بادیه ٔ بصره در نیمه راه بصره به مکه . (از الانساب سمعانی ).
-
نباج
لغتنامه دهخدا
نباج . [ ن ُ ] (ع اِ) آواز سگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ): نباج الکلب ؛ نباحه . (اقرب الموارد) (المنجد). نبیج . نباح . (از معجم متن اللغة). || آواز تیز و ضرطه . (ناظم الاطباء). تیز. (آنندراج ) (منتهی الارب ). ضراط. (المنجد) (اقرب الموا...
-
نباج
لغتنامه دهخدا
نباج .[ ن َ ] (اِ) بمعنی انباغ است و آن دو زن باشد که درنکاح یک مرد است . (برهان قاطع). نباغ . انباغ . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آن دو زنند که در عقد یک شوهر باشند و آنان یکدیگر را وسنی خوانند، و نباغ تبدیل نباج است . (انجمن آرا). دو زن که دارای ...
-
نباج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] nabāj = نباغ
-
جستوجو در متن
-
نباجی
لغتنامه دهخدا
نباجی . [ ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به نباج است . (الانساب سمعانی ). رجوع به نِباج شود.
-
ثیتل
لغتنامه دهخدا
ثیتل . [ ث َ ت َ ] (اِخ ) نام کوهی است .(منتهی الارب ). || محلی است نزدیک نباج که جنگ مشهوری در آنجا واقع شد بین نباج و ثیتل . منزلی است برای مسافران بصره . || و گویند قریه ای است . || و گویند شهری است از بنی حمان .
-
آموسنی
لغتنامه دهخدا
آموسنی . (اِ) وَسنی . هَبو. هوو. ضَرّه . نباغ . نباج . یاری . زن ِ یک شوی نسبت به زن دیگر او.
-
نباجة
لغتنامه دهخدا
نباجة. [ ن َب ْ با ج َ ] (ع ص ) تأنیث نباج . (از اقرب الموارد). رجوع به نبّاج شود. || (اِ) سرین . دبر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اِست . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). یقال : کذبت نباجة؛ چون کسی تیز دهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الا...
-
نباغ
لغتنامه دهخدا
نباغ . [ ن َ ](اِ) بمعنی نباج است و آن دو زن باشد که در نکاح یک مردند. (برهان قاطع) (از آنندراج ). انباغ . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مخفف انباغ است بمعنی هوو و وسنی . (فرهنگ نظام ). نباج . دو زن که دارای یک شوی باشند. || آخر و انتهای رشته . (ناظم...
-
عقرباء
لغتنامه دهخدا
عقرباء. [ ع َ رَ ] (اِخ ) منزلی است در سرزمین یمامه در راه نباج و در نزدیکی قَرقَری ̍، و آن از اعمال عُرض است و از آن قومی از بنی عامربن ربیعه . (از معجم البلدان ).