کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نایب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نایب
/nāy(')eb/
معنی
کسی که به نیابت دیگری کاری انجام بدهد؛ جانشین.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پیشکار، جانشین، خلیفه، دستیار، ستوان، قایممقام، مباشر، معاون، وکیل
برابر فارسی
جانشین
دیکشنری
lieutenant, vice-
-
جستوجوی دقیق
-
نایب
فرهنگ نامها
(تلفظ: nāyeb) (عربی) آن که در غیاب کسی عهدهدار مقام و مسئولیت اوست ، جانشین ، نماینده ؛ (در ادیان) در شیعهی دوازده امامی هر یک از علمای دینی که در زمان غیبت حضرت مهدی (ع) ولایت امور مسلمین بر عهدهی اوست ؛ عنوان دولتی و دیوانی که در دورهی قاجار ، ...
-
نایب
واژگان مترادف و متضاد
پیشکار، جانشین، خلیفه، دستیار، ستوان، قایممقام، مباشر، معاون، وکیل
-
نایب
فرهنگ واژههای سره
جانشین
-
نایب
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . نائب ] (اِفا.) جانشین . ؛~الزیاره کسی که از طرف دیگری بقعة متبرکی را زیارت کند. ؛ ~الحکومه الف - کسی که به نیابت از طرف حاکم شهری را اداره کند. ب - بخشدار (فره ). ؛ ~التولیه کسی که از طرف متولی امور بقعه یا موقوفه ای را اداره کند.
-
نایب
لغتنامه دهخدا
نایب . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) نائب . آنکه بر جای کسی ایستد. وکیل . جانشین . قائم مقام . خلیفه . گماشته . (از ناظم الاطباء). کسی که کار دیگری را انجام دهد. || پیشکار. (آنندراج ). رجوع به نائب شود. || در اصطلاح نظامی :- نایب اول ؛ستوان یکم ارتش ، درجه ای ...
-
نایب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: نائب، جمع: نُوّاب] nāy(')eb کسی که به نیابت دیگری کاری انجام بدهد؛ جانشین.
-
نایب
دیکشنری فارسی به عربی
مساعد , نائب
-
نایب
لهجه و گویش تهرانی
استوار
-
واژههای مشابه
-
ده نایب
لغتنامه دهخدا
ده نایب . [ دِه ْ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان . واقع در 21هزارگزی شمال باختری اردستان . دارای 222 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
نایب اصفهانی
لغتنامه دهخدا
نایب اصفهانی . [ ی ِ ب ِ اِ ف َ ] (اِخ ) محمد رضا، متخلص به نایب . از شاعران قرن دوازدهم و معاصر با شیخ محمدعلی حزین لاهیجی است . او راست :ناله پنداشت که در سینه ٔ ما جاتنگ است رفت و برگشت سرآسیمه که دنیا تنگ است .رجوع به قاموس الاعلام ج 6 و ریحانة ا...
-
نایب امام
لغتنامه دهخدا
نایب امام . [ ی ِ ب ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقامی است که شیعیان به مجتهد جامعالشرایط دهند. رجوع به نایب خاص و نایب عام شود.
-
نایب برید
لغتنامه دهخدا
نایب برید. [ ی ِ ب ِ ب َ / ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نائب برید. رجوع به برید شود : نایب برید را بخواندم و سیم و جامه دادم تا بدان نسخت که خوانده انهی کرد. (تاریخ بیهقی ص 338). این عصائی که داشت برشکافت و رقعتی خرد از آن ِ بوعبداﷲ حاتمی نایب ...
-
نایب تنگری
لغتنامه دهخدا
نایب تنگری . [ ی ِ ب ِ ت َ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قائم مقام خدا، چه نایب در عربی قائم مقام و تنگری در ترکی خدا را گویند و آن کنایه است از خلیفه و پادشاه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
نایب خاص
لغتنامه دهخدا
نایب خاص . [ ی ِ ب ِ خاص ص / ی ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) به اعتقاد شیعه ٔ امامیه ٔ اثناعشریه ، آنکه از جانب امام عصر برای تمشیت امور مسلمانان و اقامت نماز جمعه و جماعت و اجرای حدود تعیین شود. نایب خاص امام زمان (امام دوازدهم شیعیان ) این چهار تن...