کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناگزران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناگزران
/nāgozerān/
معنی
= ناگزیر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناگزران
لغتنامه دهخدا
ناگزران . [ گ ُ زِ ] (نف مرکب ) ناگزر. ناچار. لاعلاج . (از برهان قاطع). ناگزیر. (صحاح الفرس ). ضروری . ناگزیر. (غیاث اللغات ). ناچار.لابدی . (فرهنگ رشیدی ) : که امروز سوری ناگزران این دولت است به سیاست و تأدیب با وی خطایی نتوان کرد. (تاریخ بیهقی ).ن...
-
ناگزران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] nāgozerān = ناگزیر
-
واژههای همآوا
-
ناگذران
لغتنامه دهخدا
ناگذران . [ گ ُ ذَ ] (نف مرکب ) ناگزیر. ضروری . دربایست . غیرقابل اجتناب . واجب . لابدمنه . که کمال احتیاج بدوست و از آن چشم نتوان پوشید. (یادداشت مؤلف ) : که امروز سوری ناگذران این دولت است . (تاریخ بیهقی ).بنده را شادیی است ناگذران که گذر سوی کوی ...
-
جستوجو در متن
-
ناگزیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ناگزر› nāgozir ۱. آن چه یا آنکه وجود آن ضروری، یا چارهناپذیراست؛ ناچار؛ لابد؛ ناگزران.۲. آنکه در موقعیتی قرار گرفته که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو دارد.۳. (قید) ار روی ناچاری.
-
ناگزرد
لغتنامه دهخدا
ناگزرد. [ گ ُ زَ ] (ص مرکب ) ضروری . ناگزیر. (از آنندراج ). ناگزر. ناگزران . (از ناظم الاطباء) : باد همچون آسمان و آفتاب در نظام کل وجودش ناگزرد. انوری .رجوع به ناگزر شود.
-
ناگزر
لغتنامه دهخدا
ناگزر. [ گ ُ زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف ناگزیر است که ناچار و لاعلاج باشد. (برهان قاطع). ضروری .ناگزیر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناچار. (ناظم الاطباء). ناگزران . ناچار. لابد. (انجمن آرا) : ناگزیر زمانه باد بقات تا زچار و نه و سه ناگزر است . انوری...
-
دروای
لغتنامه دهخدا
دروای . [ دَرْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دروا. درواژ. مایحتاج . ضروری . ناگُزِران . لازم . واجب . بایا : چو رامین دایه را دید اندر آن جای چو جان اندرخور و چون دیده دروای . (ویس و رامین ).ز دروای ما هرچه بایست نیزهمی داد خرم ز هر گونه چیز. اسدی .همه اجزا...
-
داغ داشتن
لغتنامه دهخدا
داغ داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) نشان داشتن . علامت داشتن : ناگزران دل است نوبت غم داشتن جبهت آمال را داغ عدم داشتن . خاقانی .- داغ بر جبهه و پیشانی داشتن ؛ پینه بسته بودن پیشانی از عبادت و سجده ٔ بسیار. || دارای اثرداغ بر اندام بودن به نشانه ٔ ملکیت ...
-
نوبت داشتن
لغتنامه دهخدا
نوبت داشتن . [ ن َ / نُو ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پاس داشتن . حفاظت کردن . کشیک کشیدن : و بر هر دربندی هزار مرد نوبت است که هر شبی نوبت دارندو تا سال دیگر نوبت بدین می نرسد که یک نوبت داشته باشد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || فرصت یافتن .نوبت یافتن . موقع و ...
-
ناگزیر
لغتنامه دهخدا
ناگزیر. [ گ ُ ] (ق مرکب ) از: نا (نفی ، سلب ) + گزیر [ از: گزیردن = گزردن ]. ناچار. لاعلاج . لابد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناچار. (مؤیدالفضلاء). ناچار. لاعلاج . بالضرور. (غیاث اللغات ). لاعلاج . بیچاره . ناچار. مجبورانه . بطور اجبار. بطور ضرور...