ناگزر. [ گ ُ زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف ناگزیر است که ناچار و لاعلاج باشد. (برهان قاطع). ضروری .ناگزیر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناچار. (ناظم الاطباء). ناگزران . ناچار. لابد. (انجمن آرا) :
ناگزیر زمانه باد بقات
تا زچار و نه و سه ناگزر است .
از تو نگریزد که تو در قالب عالم
جانی و یقین است که جان ناگزر آمد.
نه فلک آدم و چار ارکان حواصفتند
این نه و چار بهم ناگزر آمیخته اند.
رجوع به ناگزیر شود.
|| ناگزران . ناگزرد. ناتوان . عاجز.درمانده . بیچاره . (از ناظم الاطباء).