کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناگزر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناگزر
/nāgozer/
معنی
= ناگزیر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناگزر
فرهنگ فارسی معین
(گُ زِ) نک . ناگزیر.
-
ناگزر
لغتنامه دهخدا
ناگزر. [ گ ُ زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف ناگزیر است که ناچار و لاعلاج باشد. (برهان قاطع). ضروری .ناگزیر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناچار. (ناظم الاطباء). ناگزران . ناچار. لابد. (انجمن آرا) : ناگزیر زمانه باد بقات تا زچار و نه و سه ناگزر است . انوری...
-
ناگزر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] nāgozer = ناگزیر
-
واژههای همآوا
-
ناگذر
لغتنامه دهخدا
ناگذر. [ گ ُ ذَ ] (نف مرکب ) رجوع به ناگذران شود : ناگذر زمانه دان تیغ چو آب و آتشش زآنکه بود زمانه را زآتش و آب ناگذر.مجیر بیلقانی .
-
جستوجو در متن
-
ناگزرد
لغتنامه دهخدا
ناگزرد. [ گ ُ زَ ] (ص مرکب ) ضروری . ناگزیر. (از آنندراج ). ناگزر. ناگزران . (از ناظم الاطباء) : باد همچون آسمان و آفتاب در نظام کل وجودش ناگزرد. انوری .رجوع به ناگزر شود.
-
ناگزور
لغتنامه دهخدا
ناگزور. [ گ ُ ] (ص مرکب ) ناگزیر : از این خوان پرجیفه روزی ندارم بجز آنکه باشد از او ناگزورم . مجد همگر (از آنندراج ).رجوع به ناگزیر و ناگزر شود.
-
ناگزران
لغتنامه دهخدا
ناگزران . [ گ ُ زِ ] (نف مرکب ) ناگزر. ناچار. لاعلاج . (از برهان قاطع). ناگزیر. (صحاح الفرس ). ضروری . ناگزیر. (غیاث اللغات ). ناچار.لابدی . (فرهنگ رشیدی ) : که امروز سوری ناگزران این دولت است به سیاست و تأدیب با وی خطایی نتوان کرد. (تاریخ بیهقی ).ن...
-
ناگزیر
لغتنامه دهخدا
ناگزیر. [ گ ُ ] (ق مرکب ) از: نا (نفی ، سلب ) + گزیر [ از: گزیردن = گزردن ]. ناچار. لاعلاج . لابد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناچار. (مؤیدالفضلاء). ناچار. لاعلاج . بالضرور. (غیاث اللغات ). لاعلاج . بیچاره . ناچار. مجبورانه . بطور اجبار. بطور ضرور...