کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناکام کرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
أحْبَطَ
دیکشنری عربی به فارسی
شکست داد , ناکام کرد , محروم کرد , نااميد کرد , خنثي نمود , بي اثر کرد , بي فرجام نمود
-
ناکامگار
لغتنامه دهخدا
ناکامگار. (ص مرکب ) مقابل کامگار. ناکام . ناکامروا. ناکامیاب .- ناکامگار کردن : پر کام و آرزو دل بیچاره ٔ مراناکامگار کرد دل کامگار او.فرخی .
-
صناعت کردن
لغتنامه دهخدا
صناعت کردن . [ ص ِع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مهارت نمودن . استادی نشان دادن چنانکه بر حریف پیروز شود. غالب آمدن : چودر بازی صناعت کرد بهرام ز عرصه ، شاه بیرون رفت ناکام .نظامی .
-
گازرشوی
لغتنامه دهخدا
گازرشوی . [ زُ / زَ ] (ن مف مرکب ) لباس شسته . جامه ٔ سفیدشده . سپیدشده در اشعار ذیل : روز چون جامه کرد گازرشوی رنگرزوار شب شکست سبوی . نظامی .چو گازرشوی گردد جامه ٔ جام خورد مقراضه ٔ مقراض ناکام .نظامی (خسروو شیرین چ وحید ص 39).
-
کرهاً
لغتنامه دهخدا
کرهاً. [ ک َ / ک ُ هَن ْ ] (ع ق ) به ناکام . به ناخواست . ناخواه . به زور. به ستم . جبراً. قهراً. قسراً. به زبردستی . به کراهت . به استکراه . به اکراه .مقابل طوعاً. (یادداشت مؤلف ) : حکم شما را چه توان کرد که طوعاً او کرهاً واقع و مجری . (ترجمه ٔ تا...
-
راشدبک
لغتنامه دهخدا
راشدبک . [ ش ِ ب ِ ] (اِخ ) او شاعر بوده و در بعضی تذکره های شعرا نام وی آمده است . راشدبک بسال 1239 هَ . ق . در شورش ینگیچری شهید شد. بیت زیر از اوست :طنین انداز آفاق اولمسون می صیت افغانم ؟فلک جام دل ناکامه سنگ انکسار آتدی .(آواز و آوازه ٔ افغانم د...
-
عبدالخالق
واژهنامه آزاد
عَبدُالخالِق یا خالقو نام دانش آموز هزاره ای است که نادرخان، شاه افغانستان، را ترور کرد. او و هواداران نهضت اصلاحات امانی، در اعتراض به قطع و حذف اصلاحات امانی (امان الله خان، شاه افغانستان) و شروع مجدد فشارها بر هزاره ها و نسل کشی آنها در افغانستان،...
-
ناظم
لغتنامه دهخدا
ناظم . [ ظِ ] (اِخ ) نصیرالدوله ناظم الملک جین قلیج بهادر ظفرجنگ از پارسی گویان قرن سیزدهم هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن «در نظم اشعار با میرزا محمدحسن قتیل مشاورت می کرد». او راست :تیر نگاه مست تو دانی کجا نشست بر دل نشست و خوب نشست و بجا ن...
-
کوتاه دست
لغتنامه دهخدا
کوتاه دست . [ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دستش به مراد و مطلوب نرسد. نامراد. ناکام . (فرهنگ فارسی معین ) : بدسگالان تو از هر شادیی کوتاه دست مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز. سوزنی .میان دو بدخواه کوتاه دست نه فرزانگی باشد ایمن نشست . (بوستان ).زلیخای جه...
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) (میرزا...) از اهل اردوباد است . طالب علمی است بسیار خوش سلیقه . در زمان شاه مرحوم به مشهد مقدس رفت و سادات آن آستانه ٔ قدس را هجو کرد، پس از مقام بالاتر حکم اخراجش صادر شد. گویند اکنون در دکن است ولی بودنش معلوم نیست . چون اغلب ا...
-
ناشاد
لغتنامه دهخدا
ناشاد. (ص مرکب ) ناخوش . حزین . (آنندراج ). بی مسرت . بی شادمانی . ناخشنود. رنجیده . آزرده . (ناظم الاطباء). محزون . حزین . غمگین . غمین . افسرده . ملول : خدای عرش ، جهان را چنین نهاد نهادکه گاه مردم شادان و گه بود ناشاد . رودکی (احوال و اشعار رودکی ...
-
یله کردن
لغتنامه دهخدا
یله کردن . [ ی َ ل َ / ل ِک َ دَ ] (مص مرکب ) رها کردن و گذاشتن و سر دادن . (ناظم الاطباء). رها کردن . (فرهنگ جهانگیری ). ول کردن . اطلاق . (از یادداشت مؤلف ). بر جای نهادن : عنان را بدان باره کرده یله همی راند ناکام تا باهله . فردوسی .دوش چو کرد آس...
-
شاپور
لغتنامه دهخدا
شاپور. (اِخ )... ذوالاکتاف . پسر هرمز دوم (هرمزبن نرسی ). در مجمل التواریخ و القصص آمده است : «هنوز درشکم مادر بود که پدرش بفرمود تاج بر شکم مادرش نهادند، و او بمرد» (ص 34). بروایت ابن البلخی «چون پدرش کناره شد در شکم مادر بود تاج بر شکم مادرش نهادند...
-
حساب
لغتنامه دهخدا
حساب . [ ح ِ ] (ع مص ، اِ) شمار. (مهذب الاسماء). شماره . شمردن . (تاج المصادر بیهقی ). بشمردن . شمر. شماره کردن . (دهار) (ترجمان عادل ). با کسی شمار کردن . تتوی گوید: بکسر و ضم حاء مهمله و تخفیف سین در لغت شمار و شمردن بنا بگفته ٔمنتخب ، و در اصطلاح ...
-
فخر اصفهان
لغتنامه دهخدا
فخر اصفهان . [ ف َ رِ اِف َ ] (اِخ ) شمس الدین محمدبن سعید. از نثرنویسان قرن هشتم هجری و معروف به شمس فخری است . وی در سال 745 هَ . ق . / 1344 م . کتابی در لغت فارسی موسوم به معیار جمالی نوشت و آن را به نام پادشاه خوش قریحه و محبوب و ناکام فارس یعنی ...