کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناکام شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مایوس شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ناامیدشدن، نومید گشتن، دلسرد شدن، وازده شدن ۲. محروم شدن، ناکام گشتن
-
دماغ سوخته
لغتنامه دهخدا
دماغ سوخته . [ دَ /دِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که بینی اش سوخته باشد. || کنایه است از شکست خورده و ناکام : دماغ سوخته شدن ؛ ناکام شدن و شکست خوردن . (یادداشت مؤلف ).
-
دماغ
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِ.) بینی . ؛ ~ چاق بودن کنایه از: تندرست و خوشحال بودن . ؛از ~ فیل افتادن کنایه از: خود را معتبر و والامقام پنداشتن ، متکبر بودن . ؛ ~ کسی سوختن کنایه از: ناکام و ناامید شدن .
-
نقش سوختن
لغتنامه دهخدا
نقش سوختن . [ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) در قمار نقش خوب آوردن و از آن سودی نبردن . ناکام شدن : بسکه نقشم در قمار عشقبازی سوخته ست گل کند داغم به رنگ کعبتین از استخوان .اثر (از آنندراج ).
-
تیر
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - چوب راست و باریک با نوکی آهنین و تیز که با کمان آن را پرتاب کنند. 2 - گلوله ای که از تفنگ ، توپ و مانند آن ها شلیک می شود. ؛ ~ کسی به سنگ خوردن کنایه از: ناکام شدن ، در نقشة خود شکست خوردن .
-
غَوَىٰ
فرهنگ واژگان قرآن
به خطا رفت - ناکام ماند (غوايت مخالف رشد است و رشد به معناي اصابه واقع يا رسيدن به هدف ومقصود است ، بنا بر اين غوايت در معناي غير ضلالت است چون ضلالت به معناي بيرون شدن از راه راست که مقابل آن هدايت است ميباشد چيزي که هست هدايت در مقابل غوايت هم استع...
-
غمی گشتن
لغتنامه دهخدا
غمی گشتن . [ غ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) اندوهناک شدن . غمگین شدن . غم و اندوه داشتن . غمناک گردیدن : چو بشنید پیران غمی گشت سخت که بربست باید به ناکام رخت . فردوسی .هوا گشت چون چادر آبنوس ستاره غمی گشت ز آوای کوس . فردوسی .چو بشنید افراسیاب این سخن غمی...
-
گرفتار آمدن
لغتنامه دهخدا
گرفتار آمدن . [ گ ِ رِ م َ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . مبتلا شدن . گیر افتادن : چنین بود ماهوی را رای و راه که آید بدانسان گرفتار شاه . فردوسی .گرفتار آمد صد و شصت گرددگر غرقه گشتند و کس جان نبرد.اسدی (گرشاسب نامه ).تو قیمت این روز ندانی مگر آنگاه کای...
-
فوز
لغتنامه دهخدا
فوز. [ ف َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک گردیدن و مردن . || بردن چیزی را. (منتهی الارب ). || فیروزی یافتن به نیکی و خیر. || رَستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) نجات و رهائی .- سفینه ٔ فوز ؛ کشتی نجات : نه چو کنعان ک...
-
بکام
لغتنامه دهخدا
بکام . [ ب ِ ] (ص مرکب ) مقابل ناکام : بر تو موکلند بدین دام روز و شب بایدت باز داد بناکام یا بکام . ناصرخسرو.- بکام بودن ؛ حاصل بودن . بر مراد بودن : گل در بر و می در کف و معشوق بکامست سلطان جهانم بچنین روز غلامست . حافظ.- بکام حاسدان گشتن ؛ بمیل ...
-
بیرای
لغتنامه دهخدا
بیرای . (ص مرکب ) (از: بی + رای = رأی ) بیرأی . بی تدبیر. بی اراده . بی فکر. بی اندیشه . بی وقوف : چو آگاهی آمد سوی سوفرای ز پیروز بیرای و بی رهنمای . فردوسی .ترا ناسزا خواند و سرسبک ورا شاه بیرای مغزی تنک . فردوسی .شنیده ای که چه دیده ست رای زو و ...
-
پی فشردن
لغتنامه دهخدا
پی فشردن . [ پ َ / پ ِ ف ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ثابت قدم بودن و استوار کردن و استوار شدن قدم . (آنندراج ).پی فشاردن . ثبات ورزیدن . پایداری کردن : یکی شاه گیلان یکی شاه ری که بفشاردندی گه جنگ پی . فردوسی .تنی را که بتوانی از جای بردبپرخاش او پی چه خوا...
-
شکسته
لغتنامه دهخدا
شکسته . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) مکسور و خردشده . (ناظم الاطباء). خرد. (آنندراج ). منکسر. مکسور. کسیر. (منتهی الارب ). نعت مفعولی از شکستن در معنی متعدی آن . (یادداشت مؤلف ). صاحب آنندراج در توضیح شکسته و فرق آن با خرد مینویسد: شکسته وقتی ...
-
کام
لغتنامه دهخدا
کام . (اِ) مراد و مقصد. (برهان ) (غیاث ) (اوبهی ). مقصود. کامه . (از آنندراج ). ریژ. منظور. خواهش . آرزو. مطلوب . خواست . لَر. کَر. آرمان : جهان بر شبه داودست و من چون او ریا گشتم جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم . خسروانی .بودی بریژ و کام بدو ان...
-
درشدن
لغتنامه دهخدا
درشدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندرون شدن . (آنندراج ). درآمدن . داخل شدن . درون آمدن . در رفتن . (ناظم الاطباء). درون رفتن . بدرون شدن . داخل گردیدن . داخل گشتن . ورود کردن . حلول کردن . وارد گردیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دخول . ولوج . ادخال . ت...