کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناو
/nāv/
معنی
۱. (نظامی) کشتی؛ بهویژه کشتی جنگی.
۲. [قدیمی] مجرایی که از آن گندم، جو، و امثال آن وارد آسیا میشود: ◻︎ از برای دوسیر روغن گاو / معده چون آسیا، گلو چون ناو (سنائی۱: ۲۶۰).
۳. [قدیمی] چوب دراز میانتهی که در مجرای عبور آب قرار دهند.
۴. [قدیمی] دره.
۵. [قدیمی] هر چیز دراز میانتهی.
۶. [قدیمی] جوی.
۷. [قدیمی] = ناودان
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اژدرافکن، رزمناو، کشتیجنگی
۲. سفینه، غراب، کشتی
۳. آبراهه، جو، ممرآب، نهر
۴. ناودان
۵. شیاره
۶. وادی
۷. ناوه
۸. تلوتلو
دیکشنری
craft, ship, vessel, yawl
-
جستوجوی دقیق
-
cup 2
ناو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] نمادی به شکل U که برای نشان دادن اجتماع دو مجموعه به کار میرود
-
ناو
واژگان مترادف و متضاد
۱. اژدرافکن، رزمناو، کشتیجنگی ۲. سفینه، غراب، کشتی ۳. آبراهه، جو، ممرآب، نهر ۴. ناودان ۵. شیاره ۶. وادی ۷. ناوه ۸. تلوتلو
-
ناو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - چوب بزرگ توخالی که آب از طریق آن آسیاب آبی را به حرکت درمی آورد. 2 - کشتی ، کشتی جنگی . 3 - هر چیز دراز میان خالی . 4 - رخنه ، سوراخ .
-
ناو
لغتنامه دهخدا
ناو. (اِ) کشتی . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جهاز کوچک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). جهاز. (منتهی الارب ). سفینه . زورق . (ناظم الاطباء). جاریه . فُلک : امیر کشتی ها خواست ناوی د...
-
ناو
لغتنامه دهخدا
ناو. (اِخ ) ژان آنتوان . شاعر و داستان نویس فرانسوی . وی متولد 1860 م . است و به سال 1918 درگذشت .
-
ناو
لغتنامه دهخدا
ناو. (اِخ ) از دهات دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش است ، در 20 هزارگزی جنوب هشتپر و در طرفین جاده ٔ شوسه ٔآستارا به انزلی . در جلگه ٔ معتدل مرطوب واقع است و 2767 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ ناو، محصولش برنج ، غلات ، لبنیات ، عسل و گیلاس و شغ...
-
ناو
لغتنامه دهخدا
ناو. (اِخ ) دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج ، در 15 هزارگزی جنوب رزاب و 3هزارگزی مغرب نوین . در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 431 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش انار، انواع میوه ها و لبنیات است . شغل اهالی زراعت وکرایه ...
-
ناو
لغتنامه دهخدا
ناو. (ع ص ) شتر فربه . ج ، نواء. (منتهی الارب ).
-
ناو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nāv ۱. (نظامی) کشتی؛ بهویژه کشتی جنگی.۲. [قدیمی] مجرایی که از آن گندم، جو، و امثال آن وارد آسیا میشود: ◻︎ از برای دوسیر روغن گاو / معده چون آسیا، گلو چون ناو (سنائی۱: ۲۶۰).۳. [قدیمی] چوب دراز میانتهی که در مجرای عبور آب قرار دهند.۴. [قدیمی] ...
-
ناو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ناویدن) [قدیمی] nāv = ناویدن
-
ناو
دیکشنری فارسی به عربی
سفينة , سفينة حربية , کاس
-
واژههای مشابه
-
کانی ناو
لغتنامه دهخدا
کانی ناو. (اِخ ) دهی است از دهستان پهلویدژ بخش بانه ٔ شهرستان سقز. واقع در ده هزارگزی خاور بانه و 3هزارگزی جنوب خاور بلده . ناحیه ای است کوهستانی سردسیر و دارای 192 تن سکنه . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات ، توتون ، گردو، مازوج و قلفاف است و اهال...
-
helicopter carrier
ناو بالگَردبَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] نوعی ناو هواپیمابَر که کارکرد اصلی آن حمل بالگَرد برای عملیات است
-
supply ship
ناو تدارکاتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] ناوی که کارکنان یا اقلام ضروری را جابهجا میکند