کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نازح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نازح
لغتنامه دهخدا
نازح . [ زِ ] (ع ص ) دور: بلد نازح ؛ شهر دور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چاه آب برکشیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): بئر نازح ؛ چاهی که آبش تمام شده یا کم شده باشد. (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
ناضح
لغتنامه دهخدا
ناضح . [ ض ِ ] (ع ص ، اِ) باران . مطر. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة)(المنجد). || شتر آبکش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شتر یا گاو یا خری که بر آن آب کشند. (معجم متن اللغة). استر آبکش . (مهذب الاسماء).اشتر آبکش . (اقرب الموارد). شتر، ...
-
نازه
لغتنامه دهخدا
نازه . [ زِ ] (اِ) در تداول مردم سیرجان کرمان ، ناخن .
-
نازه
لغتنامه دهخدا
نازه . [ زِه ْ ] (ع ص ) پاک . پارسا. پاکدامن . (ناظم الاطباء). ج ، نزهاء.
-
نازَه
لهجه و گویش بختیاری
nâza شاخه نورس.
-
نازه
واژهنامه آزاد
(روستای لایزنگان؛ شهرستان داراب فارس) ناخن.
-
جستوجو در متن
-
نازحة
لغتنامه دهخدا
نازحة. [ زِ ح َ ] (ع ص ) دار نازحة؛ خانه ٔ دور. (ناظم الاطباء). تأنیث نازح . رجوع به نازح شود.
-
نزوح
لغتنامه دهخدا
نزوح . [ ن َ] (ع ص ) دور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بعید. (اقرب الموارد) (المنجد). نازح . نزیح . (از المنجد). || چاه همه ٔآب برکشیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بئر نزوح ؛ چاهی که همه ٔ آب آن را کشیده باشند. (ناظم الاطباء). نازح . (ا...
-
نزح
لغتنامه دهخدا
نزح .[ ن ُ زُ ] (ع ص ) دور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || چاه همه ٔآب برکشیده . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از المنجد) (از اقرب الموارد). چاه کم آب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). چاهی که بیشتر آب آن کشیده باشند. (فرهنگ خطی ) (اقرب الموارد). نازح . نزو...
-
سانح
لغتنامه دهخدا
سانح . [ ن ِ ] (ع ص ، اِ) صیدی که از جانب دست چپ بطرف دست راست تیرانداز درآید و این طور صید را مبارک دانند و بارح را که ضد این است شوم گویند. (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ): العرب تتیمن بالسانح و تتشأم بالبارح و منه مثل : من لی بالسانح بعد البارح...
-
غاف
لغتنامه دهخدا
غاف . (اِخ ) موضعی در عمان که بسبب زیادی غاف در آن بدین اسم نامیده شده است . عبیداﷲبن الحر گفته است :جعلت قصورالازد مابین منبج الی الغاف من وادی العمان المصوب بلاد نفت عنها العدو سیوفناو صفرة عنها نازح الداراجنب یرید بصفرة ابا المهلب بن ابی صفرة... و...
-
حسان
لغتنامه دهخدا
حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن مالک بن ابی عبده لغوبی اندلسی . کنیه ٔ او ابوعبدة وزیر است . از ائمه ٔ لغت و ادب و از خاندان بزرگ و وزارت بوده و پیش از سال 320 هَ . ق . درگذشت و بسیار سالخورده بود. او را کتابی است بر روش کتاب ابی السری سهل بن ابی غال...
-
بارح
لغتنامه دهخدا
بارح . [ رِ ] (ع اِ) باد گرم تابستان . (منتهی الارب ). باد گرم که از جانب راست آید و این کلمه از برح گرفته شده که بمعنی امر شدید شگفت آور است . (المعرب جوالیقی ص 65). و احمد محمد شاکر در حاشیه آرد: برح بمعنی شدت و اذیت است و آنچه جوالیقی نوشته پیروی ...