کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نارمشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نارمشک
/nārmošk/
معنی
۱. درختی دارای برگهای دراز و باریک، چوب سخت و سرخرنگ، و گلهای سفید خوشبو که از آن عطر میگیرند.
۲. میوۀ این گیاه که خوردنی است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نارمشک
لغتنامه دهخدا
نارمشک . [ م ُ ] (اِمرکب ) نار هندی . و آن تخمی است سرخ رنگ و اندک سبزی در میان دارد و آن را به عربی رمان مصری خوانند و خاصیت آن نزدیک به سنبل است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). گل درختی است موسوم به ناماشیر. (مفاتیح ). انار خرد شکافته چون گل...
-
نارمشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) nārmošk ۱. درختی دارای برگهای دراز و باریک، چوب سخت و سرخرنگ، و گلهای سفید خوشبو که از آن عطر میگیرند.۲. میوۀ این گیاه که خوردنی است.
-
جستوجو در متن
-
نارماسیس
لغتنامه دهخدا
نارماسیس . (اِ) نارمشک . رجوع به نارمشک شود.
-
ناغیست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] nāqist = نارمشک
-
ناغیست
لغتنامه دهخدا
ناغیست . (اِ) نارمشک . (دزی ). به معنی نارمشک است که تخمی باشد سرخ رنگ . معده و جگر سرخ را نافع بود. (برهان قاطع) (آنندراج ). تخمی سرخ رنگ که نارمشک نامند. (ناظم الاطباء). ناغیشت . (داود انطاکی ). ناغیت . فلفل السودان . جسومی . اغرومی . نارمشک . رجوع...
-
فلو
لغتنامه دهخدا
فلو. [ ] (اِ) نارمشک است ، و هزارچشان را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ). هزارچشان . هزارفشان . نارمشک . رجوع به این کلمات شود.
-
مسک الرمان
لغتنامه دهخدا
مسک الرمان . [ م ِ کُرْ رُم ْ ما ] (ع اِ مرکب ) نارمشک . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به نارمشک شود.
-
فیفانه
لغتنامه دهخدا
فیفانه . [ ] (اِ) نارمشک . (فهرست مخزن الادویه ).
-
ناغیشت
لغتنامه دهخدا
ناغیشت . (اِ) ناغیت . (بحر الجواهر). ناغیست . (برهان قاطع). رجوع به ناغیست و نارمشک شود.
-
انارمشک
لغتنامه دهخدا
انارمشک . [ اَ م ِ ] (اِ مرکب ) دارویی است که از هندوستان آورند و آن تخمی است سرخ رنگ و اندک سبزی درمیان دارد. رمان مصری . (از برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ). نارمشک . (مؤید الفضلاء). و رجوع به نارمشک ...
-
عودالریح
لغتنامه دهخدا
عودالریح . [ دُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) نارمشک است که نوعی تخم سرخ رنگ باشد. و رجوع به نارمشک شود. || آأرغیس ، که پوست ریشه ٔ امبرباریس یعنی زرشک است . رجوع به امبرباریس شود. آارخیس . رجوع به آارخیس و مخزن الادویة و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. || عودالصلیب ....
-
دمیرآغاجی
لغتنامه دهخدا
دمیرآغاجی . [ دَ ] (ترکی ، اِ مرکب ) نارمشک . رمان مصری . (یادداشت مؤلف ).درخت انجیلی که در آستارا دمیرآغاجی و در اردبیل آغجه قین و در اطراف رشت زوند و در مازندران و گرگان و کجور انجیلی نامند. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 182).
-
گوارش کافور
لغتنامه دهخدا
گوارش کافور. [ گ ُ رِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جهت ضعف معده و هاضمه و بلغم غلیظ و خفقان نافع است . زنجبیل ، فلفل ، دارفلفل ، دارچینی ، قرفه ، ساذج هندی ، جوزبوا، صندل زرد و عودالبلسان ، هیل ، بسباسه ، قرنفل ، نارمشک ، طالیسفر، سعد، طباشیر، عود ...
-
گوارش شهریاران
لغتنامه دهخدا
گوارش شهریاران . [ گ ُ رِ ش ِ ش َهَْ رْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معده و جگر سرد را و کسی را که بیم استسقا بود سود دارد و اسهال کند. اخلاط آن : شیطرج هندی ، پلپل ، دارپلپل ، قرفه ، قاقله ٔ صغار، قرنفل ، نارمشک ،ساذج هندی ، نشاسته ٔ گندم ، مصطکی ، قا...