کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناداشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناداشت
/nādāšt/
معنی
۱. نادار؛ بیچیز؛ بینوا؛ فقیر؛ مفلس: ◻︎ دل ناداشت پر ز خون باشد / ساغر عیش او نگون باشد (ابوالمؤید: شاعران بیدیوان: ۵۸).
۲. [مجاز] بیحیا؛ بیشرم: ◻︎ چنین آمدهست از نقیبان پیر / که با هیچ ناداشت کشتی مگیر (نظامی۵: ۸۸۶).
۳. [مجاز] بیاعتقاد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
lack, famine
-
جستوجوی دقیق
-
ناداشت
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - فقیر، بی چیز. 2 - بی شرم ، بی حیا.
-
ناداشت
لغتنامه دهخدا
ناداشت . (ص مرکب ) (از: نا (نفی ، سلب ) + داشت ) در این جا بجای «نادار» اسم فاعل مرخم بکار رفته . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مفلس . پریشان . بی نوا. (برهان قاطع) (آنندراج ). مفلس . پریشانحال . تهیدست . بینوا. (ناظم الاطباء). مفلس . (سروری بنقل رشیدی ) ...
-
ناداشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] nādāšt ۱. نادار؛ بیچیز؛ بینوا؛ فقیر؛ مفلس: ◻︎ دل ناداشت پر ز خون باشد / ساغر عیش او نگون باشد (ابوالمؤید: شاعران بیدیوان: ۵۸).۲. [مجاز] بیحیا؛ بیشرم: ◻︎ چنین آمدهست از نقیبان پیر / که با هیچ ناداشت کشتی مگیر (نظامی۵: ۸۸۶).۳. [...
-
جستوجو در متن
-
نادار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) nādār بیچیز؛ بیپول؛ فقیر؛ ناداشت.
-
اعرجی
لغتنامه دهخدا
اعرجی . [ اَ رَ ] (اِخ ) از مردم مراغه است . مؤلف مجمعالخواص آرد: از مراغه حریفی است بسیار بیقید و لاابالی و «اعرجی » تخلص می کند. اگر ناداشت نمی شد با اوباش اردو همیشه مست و پریشان راه میرفت با چنین شعری کس را هم قبول ندارد:بیر سروقد لاله عذاریم با...
-
پاکبازی
لغتنامه دهخدا
پاکبازی . (حامص مرکب ) عمل آنکس که هرچه دارد در قمار و عشق و یا در هواهای دیگر دهد و از ناداشت نیندیشد : پاکبازی دوست داری در سخا با دوستان بر دل صافی زنی چون پیر صافی با مرید. سوزنی .عشق و مستوری بهم دورند و راه پاکبازی آن کسی آسان رود کاین شیشه در ...
-
فقر
لغتنامه دهخدا
فقر. [ ف َ ](ع مص ) کندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سوراخ کردن مهره و جز آنرا. (منتهی الارب ). سوراخ کردن برای در رشته کشیدن . (از اقرب الموارد). || تا استخوان بریدن بینی شتر را تا رام گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پشت شکستن ...
-
داشت
لغتنامه دهخدا
داشت . (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مرخم از داشتن به معنی حفظ و نگهداری و توجه و حمایت و حراست و صیانت : عالمی را بنکوداشت نگه دانی داشت مال خویش از قبل داشت نداری تو نگاه . فرخی .و از خداوند عز اسمه میخواهیم تا وی را و ایشان را جمله رابه داشت خویش شغلهای ...
-
درویشی
لغتنامه دهخدا
درویشی . [دَرْ ] (حامص ) درویش بودن . صفت درویش . فقر. فاقه . حاجت . بی چیزی . فیلوزوفی . (یادداشت مرحوم دهخدا). ناداشت . نیاز. دست تنگی . مفلسی و تنگدستی . (ناظم الاطباء). ابوالحرمان . ابومتربة. (یادداشت مرحوم دهخدا). افتقار. املاق . (منتهی الارب )....
-
چ
لغتنامه دهخدا
چ . (حرف ) نشانه ٔ حرف هفتم از حروف تهجی است و آن را جیم فارسی یا جیم معقودة نیز گویند و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عددی نیست مگر مانند جیم عدد سه بشمار آید، و در حساب ترتیبی نشانه ٔ عدد هفت است .ابدالها: حرف چ در فارسی :>گاه بدل به «ت » شود. مؤلف آنن...
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (ص ، اِ) خواهنده از درها. (غیاث ). گدا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). سائل یعنی گدائی که با آوازی خوش گاه پرسه زدن شعر خواند. فقیران که گدائی کنند و درآن گاه به آواز خوش شعر خوانند و تبرزین بر دوش و پوست حیوانی چون گوسفند و شیر و امث...
-
دوست
لغتنامه دهخدا
دوست . (ص ، اِ) محب و یکدل و یکرنگ . (ناظم الاطباء) (برهان ). خیرخواه و یار و رفیق . (ناظم الاطباء). یار. (شرفنامه ٔ منیری ). مقابل دشمن و این ظاهراً در اصل دوس بوده که به معنی چسبیدن و پیوستن به چیزی است و به مرور ایام از معنی اصلی مهجور گشته به معن...