کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناایمن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناایمن
/nā'imen/
معنی
۱. ناامن؛ نامطمئن.
۲. آنکه در امنوامان نباشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
deathtrap
-
جستوجوی دقیق
-
ناایمن
لغتنامه دهخدا
ناایمن . [ م ِ ] (ص مرکب ) خطرناک و مخوف . (ناظم الاطباء). مقابل ایمن . مظنون . دور ازامنیت . غیرقابل اعتماد. نامطمئن : راهها ناایمن شده است ... و راه از نیشابور تا اینجا سخت آشفته است . (تاریخ بیهقی ). و بر ناایمن بیگمان ایمن مباش . (قابوسنامه ). قل...
-
ناایمن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی] nā'imen ۱. ناامن؛ نامطمئن.۲. آنکه در امنوامان نباشد.
-
واژههای مشابه
-
insecure attachment
دلبستگی ناایمن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] نوعی دلبستگی که در آن کودک بهویژه در غیاب والدین احساس امنیت نمیکند
-
جستوجو در متن
-
ناامن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشفته، پرآشوب، غیرایمن، ناایمن ۲. نامطمئن ≠ امن
-
بیخطر
واژگان مترادف و متضاد
۱. امن، ایمن ≠ ناامن، ناایمن ۲. خوشخیم ≠ بدخیم، خطرناک
-
نامأمون
لغتنامه دهخدا
نامأمون . [ م َءْ ] (ص مرکب )ناامن . ناایمن . نامحفوظ. که ایمنی و امنیت ندارد.
-
ناامن
لغتنامه دهخدا
ناامن . [ اَ ] (ص مرکب ) ناایمن . جائی که امنیت و ایمنی در آن نیست . (فرهنگ نظام ). محیط آشفته و ناآرام . در تداول عوام بجای ناایمن استعمال میشود. مقابل ایمن و امن . راه ناامن ، راهی که در آن امنیت نیست و خطر هست : رود آرام ز عمری که به هجران گذردکار...
-
ناامین
لغتنامه دهخدا
ناامین . [ اَ ] (ص مرکب ) ناایمن . اندیشناک . هراسان . ترسان : و چنان شد که ملک بیکبارگی در سر آن قضایا خواست شد، و عموم خلق بر املاک و عرض و جان خود ناامین گشتند. (تاریخ غازانی ص 241). || نااستوار. ناراست . غیرامین . که امانت ندارد. غیرمعتمد.
-
ممالات
لغتنامه دهخدا
ممالات . [ م ُ ] (ع مص ) یاری کردن . کمک کردن . ممالاة. || (اِمص ) یارمندی . یاری . مساعدت : ایلک خان به بخارا آمد و از سر مخادعت و مماکرت با عبدالملک طریق موالات و ممالات پیش گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). روی به استقبال رکاب او آوردند و از صدق موال...
-
قبضة
لغتنامه دهخدا
قبضة. [ ق َ ض َ ] (ع اِ) قبضه . مقبض . مقبضة.(منتهی الارب ). گرفتنگاه از شمشیر و کارد و کمان و جز آن . (منتهی الارب ). قائم . قائمه ٔ شمشیر و جز آن . دسته . دستگیره : تهمتن بیازید چنگال شیرسر قبضه بگرفت مرد دلیر. فردوسی .چو رومی کمان را شدی قبضه گیرف...
-
اند
لغتنامه دهخدا
اند. [ -َ ند ] (ضمیر) ضمیر سوم شخص جمع. (حاشیه برهان قاطع چ معین ). سوم شخص جمع ضمیر فعلی و چون ملحق بفعل شود الف آنراساقط و بجایش فتحه ایراد کنند مانند کنند و خورند وروند و نمایند. (از ناظم الاطباء). نون و دال ابجد در آخر اسما و صفات و افعال فایده ٔ...
-
ترسان
لغتنامه دهخدا
ترسان . [ ت َ ] (نف ، ق ) خائف . (ناظم الاطباء). ترسنده . در حال ترسیدن . بیم زده . هراسان : مباشید ترسان ز تخت و کلاه گشاده ست بر هر کسی بارگاه . فردوسی .نشست از بر تازی اسب سمندهمی تاخت ترسان ز بیم گزند. فردوسی .شنیدم سخنهای ناسودمنددلم نیست ترسان ...
-
ناپروا
لغتنامه دهخدا
ناپروا. [ پ َرْ ] (ص مرکب ) بی التفات . بی رغبت . بی میل . (از برهان قاطع). لاابالی . (انجمن آرا). بی خبر. غافل . (ناظم الاطباء). بی توجه . بی التفات . سست انگار. || بی ترس و بیم . (برهان قاطع). بی بیم . (انجمن آرا). بیباک . بی اندیشه . (آنندراج ). ب...