کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکیدنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
lozenge, troche, morsulus, rotula, trochiscus
مکیدنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] یکی از شکلهای دارویی جامد که معمولاً شیرین است و بهتدریج در دهان حل میشود
-
مکیدنی
لغتنامه دهخدا
مکیدنی . [ م َ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه قابل مکیدن باشد. چیزی که مکیدن را سزد. شایسته ٔ مکیدن : قرص مکیدنی .
-
جستوجو در متن
-
مَچولک
لهجه و گویش تهرانی
خوراکی مکیدنی ( آلو ، آبنبات)
-
لیسه
لهجه و گویش تهرانی
نمکی برای لیسیدن چارپایان /خوراکی مکیدنی مانند آلو و آبنبات
-
نامکیدنی
لغتنامه دهخدا
نامکیدنی . [ م َ دَ ] (ص لیاقت ) که مکیدنی نیست . که از در مکیدن نیست . که نتوان آن را مکید.
-
مزیدنی
لغتنامه دهخدا
مزیدنی . [ م َ دَ ] (ص لیاقت ) چشیدنی . || مکیدنی . هر چه که قابل مکیدن باشد. آنچه بتوان مکید.
-
troches
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرقت، قرص دارو، قرص مکیدنی، شاخ سه شعبه گوزن
-
troche
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترش، قرص دارو، قرص مکیدنی، شاخ سه شعبه گوزن
-
pastille
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ظرافت، مکیدنی، بخور، مداد رنگی، قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد
-
sucker
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مکنده، طفل شیرخوار، احمق، الت مکنده، اب نبات مکیدنی، حیوان یا عضو یا الت مکنده
-
سنگ سفال
لغتنامه دهخدا
سنگ سفال . [ س َ گ ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی که سفال از آن سازند. (آنندراج ) : زآن لعل آبدار که می میچکد از اوسنگ سفال میکده ٔ ما مکیدنی است .صائب (از آنندراج ).
-
مصاصة
لغتنامه دهخدا
مصاصة. [ م ُ ص َ ] (ع اِ) هر آنچه مکیده شود. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || آنچه در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود. مکیدنی : چون نحل از هریک آنچ خلاصه ٔ لطافت و مصاصه ٔ حلاوت بود با خلیه ٔ خاطر بردم . (مرزبان نامه ص 5). || چیز خرد و اندک . (ناظم ال...
-
نوش لب
لغتنامه دهخدا
نوش لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) شیرین لب . نوشین لب . (ناظم الاطباء). آنکه دارای لبی مکیدنی است . (فرهنگ فارسی معین ) : هزارانْت کودک دهم نوش لب بوندت پرستنده در روز و شب . فردوسی .هر درختی چو نوش لب صنمی است بر زمین اندرون کشان دامن . فرخی .دایم دل تو شا...