کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مِجره،مجری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مجری
فرهنگ فارسی معین
(مِ) (اِ.) صندوقچة آهنی قفل دار.
-
مجری
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) اجراء کننده ، انجام دهنده . ؛ ~ حکم (قانون ) کسی که حکم قانونی را به مرحلة اجرا درآورد.
-
مجری
فرهنگ فارسی معین
(مُ را) [ ع . ] (اِمف .) روان کرده شده .
-
مجری
فرهنگ فارسی معین
(مَ را) [ ع . ] (اِ.) محل جریان و عبور. ج . مجاری .
-
مجری
لغتنامه دهخدا
مجری . [ م َ ] (ع اِ) ممال مَجری ̍. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محل جریان . محل عبور. گذرگاه : نهد کشت قدر ترا ماه خرمن بود آب تیغ ترا بحر مجری . انوری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).ز چرخ چشمه ٔ تیغ تو داشتن پر آب ز خصم نایژه ٔ حلق بهر مجری را . انوری...
-
مجری
لغتنامه دهخدا
مجری . [ م َ را ] (ع اِ) ره گذر. ج ، مجاری . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). گذر. گذرگاه . محل رفتن . محل عبور. راه . طریق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ناوک فریاد من هر ساعت از مجرای دل بگذرد از چرخ هفتم همچو سوزن از حریر. سعدی . || گذرگا...
-
مجری
لغتنامه دهخدا
مجری . [ م ِ ] (اِ) ظرفی باشد عطار و داروفروش را که در آن داروها گذارند. (برهان ) (آنندراج ). ظرفی باشد که در آن دارو و دیگر چیزها گذارند و حفظ کنند. (ناظم الاطباء). در گلپایگان ، مجری (جعبه ٔ چوبین )، در اراک (سلطان آباد)، مجری (علاوه بر این معنی ، ...
-
مجری
لغتنامه دهخدا
مجری . [ م ُ ] (ع ص ) اجراکننده . (ناظم الاطباء). آن که اجرا کند. گزارنده . انجام دهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || راننده و روان کننده . (آنندراج ). کسی که سبب می شود مر جریان و روانی را. || آن که سبب اجرای حکم می گردد. (ناظم الاطباء).- عضو مج...
-
مجری
لغتنامه دهخدا
مجری . [ م ُ ] (ع ص ) هر حیوان وحشی که در پس وی بچه ٔ وی روان باشد. (ناظم الاطباء).- کلبة مجری ؛ ماده سگ بابچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مجری
لغتنامه دهخدا
مجری . [ م ُ را ] (ع ص ) اجراشده . انجام یافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حکم شما را چه توان کرد که طوعاً او کرهاً واقع و مجری . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 456).- مجری شدن حکمی ؛ نافذ شدن آن . اجرا شدن آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).|| ...
-
مجري
دیکشنری عربی به فارسی
ابکند , ابگذر , کاريز , مجرا , راه اب , زهکش , دره کوچک , کارد , کندن , درست کردن
-
مجری
دیکشنری فارسی به عربی
اداري , مدير تنفيذي , منفذ
-
مِجرى
لهجه و گویش بختیاری
mejri جعبه چوبى کوچک و در دار، مخصوص نگهدارى زینتآلات.
-
line producer
مجری طرح
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] یکی از اعضای اصلی گروه تولید که مسئولیت نظارت مستقیم بر جریان تولید و مدیریت منابع انسانی تهیۀ فیلم را بر عهده دارد
-
مجرا، مجری
واژگان مترادف و متضاد
اجراکننده، اقدامکننده، عملکننده