کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَرّ اووِدَن گُروَه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مر
لغتنامه دهخدا
مر. [ م َرر ] (ع اِ) رسن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). حبل . ریسمان . (از اقرب الموارد). حبل مفتول . (متن اللغة). ج ، مرار. || کلند و بیل یا دسته بیل . (از منتهی الارب ). کلند. (دستورالاخوان ). مسحاة او مقبضها. (اقرب الموارد) (متن اللغة). آلتی که ...
-
مر
لغتنامه دهخدا
مر. [ م ِ ] (اِ) دوست . یار. (ناظم الاطباء) (؟)
-
مر
لغتنامه دهخدا
مر. [ م ُ / م ُرر ] (ع اِ) داروئی است تلخ همچون صبر که به شکستگی ها بمالند و ببندند، بگیرد و درست شود. (ترجمه ٔ بلعمی تاریخ طبری ). آب منجمد درختی است مغربی شبیه به درخت مغیلان و خاردار و از زخم کردن درخت و گرفتن آب سایل آن حاصل می شود و در اول ترشح ...
-
مر
لغتنامه دهخدا
مر. [ م ُرر ] (اِخ ) نام چند جد جاهلی است ، از آن جمله : 1- جدی است که بطنی از بنی راشد بدو مربوطند که در مصر سکونت داشتند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 81 و سبائک الذهب ص 41 شود. 2- مربن أدبن طابخة، جدی جاهلی است ، قبیله ٔ تمیم بدو منسوب است . رجوع ...
-
مر
لغتنامه دهخدا
مر. [ م ُرر ] (ع ص ) تلخ . خلاف حلو. (منتهی الارب ). مقابل شیرین . مجازاً به معنی سخت و ناگوار : گر سخن راست بود جمله درتلخ بودتلخ که الحق مر. نظامی .کان به یک لفظی شود آزاد و حروآن زید شیرین و میرد تلخ و مر. مولوی .وز خیالی آن دگر با جهد مررو نهاده ...
-
مر
دیکشنری عربی به فارسی
اموزاندن , اموختن به , راهنمايي کردن , تعليم دادن(به) , ياد دادن (به) , ترتيب دادن , مقدر کردن , وضع کردن , امر کردن , فرمان دادن
-
مَرَّ
فرهنگ واژگان قرآن
عبور کرد - گذشت - گذر كردن (درعبارت "وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ ﭐلسَّحَابِ ")
-
مَر
لهجه و گویش تهرانی
تخم مگس،کرم گوشت
-
کانی مر
لغتنامه دهخدا
کانی مر. [ م َ ] (اِخ ) نام اصلی آن سالارآباد است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). رجوع به سالارآباد شود.
-
بی مر
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (ص مر.) بی حد، بی حساب .
-
ده مر
لغتنامه دهخدا
ده مر. [ دَه ْ م َ ] (اِ مرکب ) پارچه ٔ سفت بافته را گویند و ده مر عبارت از آن است که تانی آن پانصد تان باشدو پارچه ٔ ده مر سفت بافته است . (لغت محلی شوشتر).
-
مر مکی
لغتنامه دهخدا
مر مکی . [ م ُرْ رِ م َک ْ کی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی درخت «مُر» و بهترینش آن است که خوشبوی و تلخ و صاف و مایل به سرخی بود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به مرمکی ذیل مُرّ شود.
-
لوز مر
لغتنامه دهخدا
لوز مر. [ ل َ / لُو زِ م ُرر ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادام تلخ . رجوع به لوزالمر شود.
-
اصل مر
لغتنامه دهخدا
اصل مر. [ اَ ل ِ م ُرر ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل المر شود.
-
بی مر
لغتنامه دهخدا
بی مر. [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مر = امار «پهلوی ») (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی بیشمار و بی حد و حساب و بسیار باشد چه مر بمعنی شمار هم آمده است . (برهان ) (ناظم الاطباء). بمعنی بی شمار و بی حساب است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). فراوان . بی ا...