کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَرَجَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مَرَجَ
فرهنگ واژگان قرآن
مخلوط کرد
-
واژههای مشابه
-
مرج
واژگان مترادف و متضاد
۱. مرز ۲. چراگاه، مرغزار، علفزار، مرتع ۳. چریدن
-
مرج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: مَرغ، جمع: مروج] (زیستشناسی) [قدیمی] marj = مَرغ
-
مرج
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِ.) 1 - مرز. 2 - زمینی که کناره های آن را بلند ساخته در درون آن چیزی بکارند.
-
مرج
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (مص م .) 1 - درهم و برهم کردن . 2 - ایجاد فساد کردن .
-
مرج
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ معر. ] 1 - (اِ.) چراگاه . 2 - (مص م .) به چراگاه فرستادن چرنده . 3 - ( ~ .) (مص ل .) چریدن چرنده .
-
مرج
لغتنامه دهخدا
مرج . [ م َ ] (اِ) مرز. (اوبهی ) (جهانگیری ). زمین . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). رجوع به معنی بعدی شود. || مرز. زمین کشت زار. (رشیدی ) (انجمن آرا). زمینی را گویند که کنارهای آن را بلند ساخته در درون آن چیزی بکارند. (برهان قاطع). چراگاه . مرغزار. (بر...
-
مرج
لغتنامه دهخدا
مرج . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میمنه بخش شهر بابک شهرستان یزد، در 49 هزارگزی شمال شرقی راه نجف آباد به فیض آباد و شهر بابک ، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای 343 تن سکنه است . آبش از قنات . محصولش غلات . شغل مردمش زراعت . صنایع دستی زنان ...
-
مرج
لغتنامه دهخدا
مرج . [ م َ ] (ع اِ) چراگاه . (منتهی الارب ). ج ، مروج . رجوع به مدخل قبل ، معنی دوم شود. || (مص ) به چرا گذاشتن ستور. (تاج المصادربیهقی ) (از زوزنی ) (منتهی الارب ). به چرا سر دادن دواب . (برهان قاطع). به چرا یله کردن وفرستادن شتر و غیر آن را. چرا ک...
-
مرج
لغتنامه دهخدا
مرج . [ م َ رَ ] (ع ص ) شتران بر سر خود به چرا گذاشته . (منتهی الارب ). شترانی که بدون راعی و چراننده ای چرا کنند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). واحد و جمع در آن یکسان است . گویند: بعیر مرج و ابل مرج . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) قلق . اضطراب ....
-
مرج
لغتنامه دهخدا
مرج . [ م ُ جِن ْ ] (ع ص ) مرجی . نعت فاعلی است از ارجاء. رجوع به ارجاء شود.
-
مرج
لغتنامه دهخدا
مرج . [ م ُ رِج ج ] (ع ص )مادیان نزدیک به زادن رسیده . (ناظم الاطباء). مرجیة. (متن اللغة). نعت است از ارجاج . رجوع به ارجاج شود.
-
مرج
دیکشنری عربی به فارسی
زمين بايري که علف وخاربن دران مي رويد , تيغستان , بوته , خاربن , خلنگ زار , چمن , چمن زار , مرغزار , راغ , علفزار
-
هرج و مرج
فرهنگ واژههای سره
آشوب