کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موی کن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
موی بافتن
لغتنامه دهخدا
موی بافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) به هم پیچیدن لاغهای مو. مو بافتن . بافتن موی سر یا هر مویی دیگر. (از یادداشت مؤلف ). تعکیف . (منتهی الارب ).
-
موی برآوردن
لغتنامه دهخدا
موی برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مو برآوردن . رستن موی درسر یا بدن انسان یا حیوان عموماً و بچه ها و نوزاد آنها خصوصاً. (از یادداشت مؤلف ): استشعار؛ موی برآوردن بچه در شکم مادر. اِشعار، تشعر، تشعیر؛ موی برآوردن بچه در شکم . (منتهی الارب ). || ب...
-
موی بربستن
لغتنامه دهخدا
موی بربستن . [ ب َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گیسو جمع کردن . || به هم پیچیدن و دسته کردن تارهای موی . || کنایه از مستعد و آماده شدن و مهیا گشتن باشد. (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان ). از معنای نخستین یعنی بستن موی برای چست و چالاک و آماده شدن ...
-
موی برداشتن
لغتنامه دهخدا
موی برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) موی ستردن . موی تراشیدن . تراشیدن موی سر و صورت : چون ساعتی ببود و وقت آن آمد که شیخ موی بردارد، موی ستر پیش شیخ آمد. (اسرارالتوحید ص 108).
-
موی برکندن
لغتنامه دهخدا
موی برکندن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مو برکندن . موی کندن . کندن موی سر یا ریش به سبب مصیبت یا سانحه ٔ جانگدازی دیگر و این بیشتر زنان راست . (از یادداشت مؤلف ). معط. (دهار). مرط. (منتهی الارب ). حف . (دهار): حف ؛ موی برکندن از روی . (تاج المصادر ب...
-
موی تافتن
لغتنامه دهخدا
موی تافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) موی تابیدن . مو تافتن . تافتن گیسو. تاب دادن زلف . (از یادداشت مؤلف ) : به موی تافته پای دلم فروبستی چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب .سعدی .
-
موی تراشیدن
لغتنامه دهخدا
موی تراشیدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تراشیدن موی سر و ریش . موی گیسو ستردن . (از یادداشت مؤلف ). سبت . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). و رجوع به موی تراش شود.
-
موی دادن
لغتنامه دهخدا
موی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مو دادن . مو فرستادن . چون کسی بر زنی عاشق شود و وصالش دست ندهد موی خود به عنوان اعلام ضعف و نحافت در محنت هجر برای معشوقه می فرستد واگر معشوقه هم مشتاق او باشد در جواب مو می فرستد. (از آنندراج ). و رجوع به مو فرستادن و م...
-
موی ریختن
لغتنامه دهخدا
موی ریختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) مو ریختن . ریختن موی سر و صورت انسان . ریختن موی تن جانوران . ریختن موی بر اثر پیری یا بیماری . (از یادداشت مؤلف ) : از دهان تو همی آید فژاک پیر گشتی ریخت مویت از هباک . طیان .|| ترسیدن . هراسیدن . سخت واهمه داشتن از ک...
-
موی ستردن
لغتنامه دهخدا
موی ستردن . [ س ِ / س ُ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) موی استردن . موی تراشیدن . (یادداشت مؤلف ). تزلیق . (تاج المصادر بیهقی ). موس . سَبْد. مَلْط. اسباد. تسبید. (منتهی الارب ). زلق . (تاج المصادر بیهقی ). حلق . (دهار) (ترجمان القرآن ) : مزد کردم پسری موی ستر...
-
موی شدن
لغتنامه دهخدا
موی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چون مو شدن . سخت نزار و لاغر گردیدن . چون موی لاغر و باریک گشتن . (از یادداشت مؤلف ) : بر هر سر موی من غمت راست مصاف مویی شده ام به وصف تو موی شکاف .خاقانی .
-
موی شکافتن
لغتنامه دهخدا
موی شکافتن .[ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) شکافتن موی را از درازا و این مبالغت است در دقت تیراندازی و نیزه زنی : نه هرکه موی شکافد به تیر جوشن خای به روز حمله ٔ جنگاوران بدارد پای . سعدی (گلستان ).به تیر و سنان موی بشکافتیم چو دولت نبد روی برتافتیم . سعدی (ب...
-
موی کندن
لغتنامه دهخدا
موی کندن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انتعاش . هرلمه . (یادداشت مؤلف ). به علامت عزا یا غمی موی کندن زنان . بر اثر مصیبتی عظیم موی سر و ریش برکندن . (یادداشت مؤلف ).
-
موی گرفتن
لغتنامه دهخدا
موی گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مو گرفتن .مقابل موی دادن . رجوع به مو گرفتن و مو دادن شود.
-
موی آر
لغتنامه دهخدا
موی آر. (نف مرکب ) که موی آرد. که دارای موی شود. که موی بر خود برویاند. (یادداشت مؤلف ). موی دار و پوشیده شده از موی دراز. (ناظم الاطباء).