کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موی موی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موی موی
لغتنامه دهخدا
موی موی . (ص مرکب ) پریشان . پراکنده ، چنانکه تارهای مو. آشفته : گرچه صنما همدم عیساست دمت روح القدسی چگونه خوانم صنمت چون موی شدم ز بس که بردم ستمت مویی مویی که موی مویم ز غمت .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 708).
-
واژههای مشابه
-
موى مجعد
واژهنامه آزاد
تکو.
-
Gastrotricha
مویشکمتباران
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جانورشناسی] شاخهای از سلسلۀ جانوران شامل جانوران ریز با طول کمتر از یک میلیمتر و شکمی تخت و پوشیده از مژههای شکمی
-
capillary rheometer, capillary viscometer
شارشسنج مویلولهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار] ابزاری برای آزمودن رفتار شارششناختی بسپارهای مذاب با وارد کردن نیرو به مذاب در یک مویلوله
-
جستوجو در متن
-
hair-tailed mole
دیکشنری انگلیسی به فارسی
موی موی دم
-
عذره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عذرَة] ‹عذرت› [قدیمی] 'ozre ۱. بکارت؛ دوشیزگی.۲. (اسم) دستۀ موی؛ موی جلوی سر؛ کاکل؛ ناصیه.
-
ازلاق
لغتنامه دهخدا
ازلاق . [ اِ ] (ع مص ) بلغزانیدن . لغزانیدن . (منتهی الارب ). بخیزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). لغزان گردانیدن جای . (منتهی الارب ). || بچه افکندن ناقه و جز آن . (منتهی الارب ). سقط. بچه بیوکندن اشتر. || بستردن . (تاج المصادر بیهقی ). بستردن موی . مو...
-
مشک مو
لغتنامه دهخدا
مشک مو. [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشک موی . موی سیاه . (از ناظم الاطباء). که موئی چون مشک به بوی و به رنگ دارد. که زلفانش چون مشک سیاه و خوشبوی است : چنین سرخ دو بسد و مشکموی شگفتی بودگر بود پیرجوی . فردوسی .همه ماهروی و همه جعدموی همه چربگوی و همه مشک...
-
پشک
لغتنامه دهخدا
پشک . [ پ َ ] (اِ) برابر کردن . موافق ساختن . (برهان قاطع). برابری کردن . برابری . (فرهنگ رشیدی ) : بحسن افتاده با خورشید در پشک بقامت سرو را افکنده در رشک . نزاری (از فرهنگ رشیدی ). || درآویختن . (برهان قاطع). آویزش . (فرهنگ رشیدی ). || عشق و عاشقی ...
-
زعر
لغتنامه دهخدا
زعر. [ زَ / زَ ع ِ ] (ع ص ، اِ) تنک موی . || موی تنک و پریشان . || جای کم نبات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برهنه . عریان . (ناظم الاطباء) || مرد بدخوی . (ناظم الاطباء) : دارا زعر بود ظالم ، و وزیر او بدسیرت و بدرا...
-
موییدن
لغتنامه دهخدا
موییدن . [ مو دَ ] (مص ) گریستن و به آواز بلند گریه کردن . (ناظم الاطباء). گریه کردن و گریستن باشد. (از برهان ). مویه کردن . زاریدن . گریه کردن . (یادداشت مؤلف ). بر مرده نوحه و زاری کردن . (ناظم الاطباء). نوحه کردن . (از برهان ). شیون کردن : بدو گف...
-
تجنیس زاید
لغتنامه دهخدا
تجنیس زاید. [ ت َ س ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) و مذیل نیز خوانند و آن چنان باشد که هر دو کلمه ٔ متجانس بحروف و حرکات متفق باشند اما در آخر یک کلمه حرفی زیادت بود، مثال : هو حام حامل لاعباءالامور و کاف کافل لمصالح الجمهور. دیگر: انا من زمانی زمان...
-
گرس
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) 1 - موی پیچیده . 2 - موی باف زنان ، موی پیچه .