کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موضع تک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
attack position
موضع تک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] محلی که قبل از آغاز عملیات، ردۀ هجوم در آن مستقر میشود
-
واژههای مشابه
-
binding site
موضع اتصال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] ناحیه یا اتم خاصی در یک واحد مولکولی که توانایی ایجاد برهمکنشهای پایدارکننده با واحدهای مولکولی دیگر را دارد
-
allosteric site
موضع دگرریختاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار] مکانی در یک مولکول زیمایه/ آنزیم که غیرفعال یا کمترفعال است
-
active site, active centre
موضع فعال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] جایگاهی در کاتالیزگر (catalyst) که واکنش کاتالیزی ناهمگن در آن صورت میگیرد
-
ایمه موضع
لغتنامه دهخدا
ایمه موضع.[ اَ م َ م َ ض ِ ] (اِ مرکب ) هر جائی که برای خیرات ومبرات وقف کرده باشند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
حرف موضع
لغتنامه دهخدا
حرف موضع. [ ح َ ف ِ م َ / مُو ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید:سین و تاء و الف و نون است که در اواخر اسماء معنی تخصیص موضع دهد بدان چیز، چنانکه ترکستان و کوهستان و بیمارستان . (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 177).
-
موضع گرفت
دیکشنری فارسی به عربی
اِتّخذَ مَوقِفاً
-
دارای دوگرایش و موضع
دیکشنری فارسی به عربی
ثُنائي الإتِّجاهِ
-
تغییر موضع داد
دیکشنری فارسی به عربی
غَيرَ اتّجاهَهُ
-
موضع غیر قابل تحمل
دیکشنری فارسی به عربی
مَوْقِفٌ لا يحْتَمَلُ
-
از موضع (موقعیت) خود محافظت کرد
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتَفَظَ بِمَوقِعِه
-
جستوجو در متن
-
خابوراء
لغتنامه دهخدا
خابوراء. (اِخ ) ابن اعرابی گوید موضعی است . و شاید لغتی است در خابور. (معجم البلدان ). || یوم الخابور نام جنگی است که در خابور روی داده . صاحب مجمع الامثال چنین نویسد: الخابور موضع بالشام و هویوم قتل فیه عمیران الحباب و فی ذلک یقول : نقیعبن سالم :و ل...
-
لهاة
لغتنامه دهخدا
لهاة. [ ل َ ] (ع اِ) کام که گوشت پاره ای است آویخته در اقصای اعلای دهن . مابین منقطع اصل اللسان الی منقطع القلب . ج ، لها، لهوات ، لهیات ، لُهی ّ، لِهی ّ، لهاء. (منتهی الارب ). گوشتی است که زیر حنجره آویخته است و آن را به گرگان ملازه گویند و از منفعت...