کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موسیجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موسیجه
/musije/
معنی
پرندهای شبیه فاخته؛ قمری: ( چو موسیجه همه سر بر هوا کش / چو دمسنجه همه دم بر زمین زن (خاقانی: ۳۱۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
موسیجه
فرهنگ فارسی معین
(جِ) (اِ.) پرنده ای است شبیه فاخته .
-
موسیجه
لغتنامه دهخدا
موسیجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ)موسیچه . مرغی است شبیه به فاخته . (جهانگیری ) (آنندراج ). مرغی است چند فاخته و همرنگ او. (لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). مرغکی است چون فاخته که بیشتر در خانه ها و طاقها تخم گذارد. ماسوچه . موسیچه . دبسی . (از یادداشت مو...
-
موسیجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ماسوجه› (زیستشناسی) musije پرندهای شبیه فاخته؛ قمری: ( چو موسیجه همه سر بر هوا کش / چو دمسنجه همه دم بر زمین زن (خاقانی: ۳۱۹).
-
واژههای مشابه
-
موسیجه وار
لغتنامه دهخدا
موسیجه وار. [ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) مانند موسیجه . همچون موسیجه . || که آوازی چون موسیجه دارد. || نالان . ناله کنان . (از یادداشت مؤلف ) : چون بود سیمرغ جانش آشکارموسی از دهشت شود موسیجه وار.عطار.
-
جستوجو در متن
-
موسیچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) musiče = موسیجه
-
نبی خوان
لغتنامه دهخدا
نبی خوان . [ ن ُ / ن ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) قاری . قرآن خوان : موسیجه و قمری چو مقریانندبر سروبنان هر یکی نبی خوان .(منسوب به خسروانی ).
-
موسیچه
لغتنامه دهخدا
موسیچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) موسیجه .نوعی فاخته . کوکو. صلصل . (از یادداشت مؤلف ). پرنده ای است شبیه به فاخته و او بیشتر در میان طبق و کاسه و کنار طاقچه ٔ خانه ها تخم میکند و بچه می آورد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). مرغی است سفید برابر قمری . (غیاث )...
-
دبسی
لغتنامه دهخدا
دبسی . [ دُ سی ی ] (ع اِ) مرغی است مایل به سیاهی که بانگ کند. قنطیر. (یادداشت مؤلف ). موسیجه . (لغتنامه ٔ اسدی ذیل موسیجه ) (دستور اللغه ) (زمخشری ) (دهار) (منتهی الارب ). موسیجه و هرچه بدو ماند. ج ، دباسی . (مهذب الاسماء). شفنین بری است به لغت عراق...
-
موسیقار زدن
لغتنامه دهخدا
موسیقار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ساز زدن . نواختن ساز موسیقار : خه خه ای موسیجه ٔ موسی صفت خیز و موسیقار زن در معرفت . عطار.و رجوع به موسیقار شود.- راه موسیقار زدن ؛ نوای موسیقار نواختن . آهنگ موسیقار زدن : کمانچه آه موسی وار می زدمغنی راه موسیقار...
-
دمسیجه
لغتنامه دهخدا
دمسیجه . [ دُ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) دمسیچه . صعوه و گازرک و گواک . (ناظم الاطباء). پرنده ای است که چون بر زمین نشیند پر بر زمین می زند. (شرفنامه ٔ منیری ). پرنده ای است کوچک که پیوسته دم خود را بر زمین زند و به عربی صعوه خوانند و بعضی گویند ابابیل ا...
-
سروبن
لغتنامه دهخدا
سروبن . [ س َرْوْ ب ُ ] (اِ مرکب ) درخت سرو : موسیجه و قمری چو مقریاننداز سروبنان هر یکی نبی خوان . خسروانی .سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکسته چمن . کسایی .بزیر یکی سروبن شد بلندکه تاز آفتابش نباشد گزند. فردوسی .بلبل شیرین زبان بر سروبن ...
-
موسیقار
لغتنامه دهخدا
موسیقار. (معرب ، اِ) یک نوع سازی که از نی های بزرگ و کوچک ترتیب داده اند. (ناظم الاطباء). نام سازی است که در آن نی هائی بزرگ و کوچک به اندام مثلث با هم وصل کنند. (غیاث ) (از آنندراج ) (از برهان ). سازی است که اروپائیان آن را فلوت پان گویند و امروز به...
-
موسی
لغتنامه دهخدا
موسی . (اِخ ) در شواهد زیرین بر وزن «طوسی » آمده است و مراد همان موسی [ سا ] موسی بن عمران است : موسی ّ زمان را تو یکی شهره عصائی وانکه نشناسند که حضمان عقلااند. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ، ص 248).حیدر عصای موسی دور است و تازه روی اسلام را به مو...