کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مور و ملخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مور و ملخ
فرهنگ گنجواژه
جمعیت زیاد، هجوم.
-
واژههای مشابه
-
مور مور کننده
دیکشنری فارسی به عربی
مخيف
-
مور مور شدن
لهجه و گویش تهرانی
اثر سرما بر بدن
-
cok bugs
کوکمور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] ← مورمور کوکائینی
-
خانه ٔ مور
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ مور. [ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لانه ٔ مور. لانه ٔ مورچه . مازن . قریةالنمل . جرثومه .- امثال :در خانه ٔ مور شبنمی طوفان است ؛ اشاره است به اینکه هر کس طاقت حمل همه جور بار را ندارد برای بعضی ها سبکترین بار سنگین ترین وزن ها ...
-
خوش مور
لغتنامه دهخدا
خوش مور. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهراسمان بخش ساردوئیه ٔ جیرفت . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
ملخ
لغتنامه دهخدا
ملخ . [ م َ ل َ ] (اِ) ترجمه ٔ جراد . (آنندراج ). معروف است ، به عربی جراد گویند. (انجمن آرا). جانورکی بال دار که گاه خسارت و زیان بسیار وارد می آورد و کشت و زرع را به طوری نابود می کند که مورث قحط و غلا می شود. (ناظم الاطباء). در اوستا، «مذخه » . در...
-
پای ملخ
لغتنامه دهخدا
پای ملخ . [ ی ِ م َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ناارز. چیز بی مقدار. ناچیز. بسیار حقیر : عیبم مکن و بدار معذورپای ملخی است تحفه ٔ مور.اگر بریان کند بهرام گوری نه چون پای ملخ باشد ز موری . سعدی .دجله بود قطره ای از چشم کورپای ملخ پر بود از دست مور....
-
دبادبی
لغتنامه دهخدا
دبادبی . [ دَ دُ ب َی ْ ی ِن ْ] (ع اِ) جاء بِدَبادُبَی ّ و بدبادبیین ؛ آورد مال بسیار، یعنی چون مور و ملخ در کثرت . (منتهی الارب ).
-
دبادبیین
لغتنامه دهخدا
دبادبیین . [ دُ دُ ب َی ْ ی َ ] (ع اِ) جاء بدبادبیین و بدبادبی ؛ آورد مال بسیار، یعنی چون مور و ملخ در کثرت . (منتهی الارب ).
-
سپاه زنگ
لغتنامه دهخدا
سپاه زنگ . [ س ِ هَِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مو بود که گرد صورت برآید. ریش : بگرد عارض آن ماهروی چاه زنخ سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ .سوزنی .
-
چاه زنخ
لغتنامه دهخدا
چاه زنخ . [ زَ ن َ ] (ص مرکب ) کسی که گودی درزنخ دارد. آنکه چاله ای در زنخ وی باشد : به گرد عارض آن ماه روی چاه زنخ سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ .سوزنی .
-
بجوشیدن
لغتنامه دهخدا
بجوشیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) (از: ب + جوشیدن ) بجوش آمدن . جوشیدن . || انبوه شدن لشکر. گرد شدن . فراهم آمدن سپاهیان یا حشرات به انبوهی : بجوشید لشکر چو مور و ملخ کشیدند از کوه تا کوه نخ . عنصری .- بجوشیدن دل ؛ غثیان . (زمخشری ). و رجوع به جوشیدن شود.