کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهره های پشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
keystone, key block, clavis, sagitta, mensole, key
تاجمُهره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[معماری و شهرسازی] مهرهای که در تاج چَفته قرار میگیرد و سبب استحکام سازه میشود یا صرفاً نقش تزیینی دارد
-
آهار مهره
فرهنگ فارسی معین
(مُ رِ) (اِمر.) آهار زدن و با مهره روشن و صیقلی کردن .
-
مهره باختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) 1 - بازی نرد. 2 - قمار، قمار کردن . 3 - حقه بازی کردن .
-
مهره باز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) قمارباز.
-
گل مهره
فرهنگ فارسی معین
(گِ مُ رِ) (اِمر.) 1 - گلوله و مهره ای که از گِل سازند. 2 - کرة زمین .
-
درم مهره
لغتنامه دهخدا
درم مهره . [ دِ رَ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) میخ درم . سرسکه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بسازند و آرایش نو کننددرم مهره بر نام خسرو کنند.فردوسی .
-
شاه مهره
لغتنامه دهخدا
شاه مهره . [ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مهره ٔ ممتاز در نوع خود. || یک قسم سنگ قیمتی که گویند در دهان مار و یا سر اژدها یافت میگردد. (ناظم الاطباء).
-
سنگ مهره
لغتنامه دهخدا
سنگ مهره . [ س َ گ ِ م ُ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالبرد. رجوع به همین کلمه شود.
-
مهره ٔ مار
لغتنامه دهخدا
مهره ٔ مار. [ م ُ رَ / رِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مهره ای است به اندازه ٔ برنجی بارنگ سپید که گویند هر ماری دو عدد از آن در درون سردارد و غربال بندان دو تای از آن را در سرکه افکنند به فاصله ای و آن دو در سرکه حرکت کنند تا به یکدیگر پیوندند و ا...
-
مهره دادن
لغتنامه دهخدا
مهره دادن . [ م ُ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) جلا دادن . صیقل کردن . و رجوع به مهره شود.
-
مهره زدن
لغتنامه دهخدا
مهره زدن . [ م ُ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) مهره کشیدن بر صاروج یا کاغذ و غیره برای لغزنده و براق شدن آن . جلا دادن . پرداخت کردن . صیقل کردن . صقال : آن خانه سفید کردند و مهره زدند که گویی هرگز بر آن دیوارها نقش نبوده است . (تاریخ بیهقی ص 118): ترزی...
-
مهره کشیدن
لغتنامه دهخدا
مهره کشیدن . [ م ُ رَ / رِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) صاف و برابر کردن و جلا دادن . (ناظم الاطباء). || مهره ها را داخل رشته کردن . سلة؛ کشیدن مهره در دو رشته . (منتهی الارب ).
-
مهره باز
لغتنامه دهخدا
مهره باز. [ م ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مهره بازنده . که با مهره نرد یا شطرنج بازد : بسان بلعجبی مهره باز استادم نگه کنی به من این خانه پاک و دیگر پاک . سوزنی .ملک توران مهره کردار است بر روی بساطرای ملک آرای تو بر مهره ماهر مهره باز. سوزنی .کعبه در ترب...
-
مهره بازی
لغتنامه دهخدا
مهره بازی . [ م ُ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل مهره باز. || حیله گری . (آنندراج ). فریب و مکر و حیله بازی .(ناظم الاطباء). شعبده . شعوذه . چشم بندی : نراد طرب به مهره بازی از دست بنفش کرده ران را. خاقانی .مشعبذ افلاک را مهره بازی چون مهره به بازی داشتی...
-
مهره تاج
لغتنامه دهخدا
مهره تاج . [ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) هرچیز میان کاواکی مانند شیپور که در آن می دمند. (ناظم الاطباء).