کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهرجوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهرجوی
لغتنامه دهخدا
مهرجوی . [ م ِ ] (نف مرکب ) دوستدار. محب . جوینده ٔ مهربانی : بر او مهربانم نه بر روی و موی به سوی هنر گشتمش مهرجوی . فردوسی .به پرده درون دخت پوشیده روی بجوشید مهرش بدان مهرجوی . فردوسی .بهانه چنین کرد آن ماهروی ز بیم و نهیب شه مهرجوی . فردوسی .آن ک...
-
جستوجو در متن
-
الوف
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (ص .) خوگیر، مهرجوی .
-
بلاغت کردن
لغتنامه دهخدا
بلاغت کردن . [ ب َ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بالغ شدن طفل . (آنندراج ) : چون بریش آمد و بلاغت کردمردم آمیز و مهرجوی بود.سعدی .
-
مهرجوینده
لغتنامه دهخدا
مهرجوینده . [ م ِ جو ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مهرجوی . دوستی خواهنده . طالب محبت . محبت و دوستی و صفا خواهنده : سخنها چو بشنید از اردشیرهمه مهرجوینده و دلپذیر.فردوسی .
-
بلوغت
لغتنامه دهخدا
بلوغت . [ ب ُ غ َ ] (از ع ، اِ) رسیدن به حد مردی . رسیدن کودک . (از آنندراج ذیل بلوغ ). بلوغ : هم بدین سبب است که کودک الثغ چون به حد بلوغت رسید، فصیح گردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).چون به ریش آمد وبلوغت شدمردم آمیز و مهرجوی بود.سعدی (از آنندراج ).
-
طوق بردن
لغتنامه دهخدا
طوق بردن . [ طَ / طُو ب ُ دَ ] (مص مرکب ) آنست که مبارزان هنرمند بر سر نیزه یا مناره حلقه نصب میکنند و از دور تیر می اندازند بقصد آنکه از درون حلقه بگذرد، پس هرکه تیرش از حلقه گذر کرد این حلقه ازآن ِ وی باشد و از جمله ٔ اهل فن حلقه را او برده باشد، و...
-
جوی
لغتنامه دهخدا
جوی . (نف مرخم ) جوینده : حادثه جوی . جنگجوی . جهانجوی . رزمجوی . راه جوی . پی جوی . چاره جوی . نام جوی . دل جوی . مهرجوی . وفاجوی : نشسته جهانجوی بر جای خویش جهان ملک آفاقش آورده پیش . نظامی .روی از جمال دوست بصحرا مکن که روی در روی همنشین وفاجوی خو...
-
رستنی
لغتنامه دهخدا
رستنی . [ رُت َ ] (ص لیاقت ) روییدنی . قابل رستن . لایق رستن . (یادداشت مؤلف ). چیزی که روییدنش لازم باشد. (لغات ولف ). لایق رشد و نمو. قابل بالیدن و بلند شدن : ترا پنج ماهست از آبستنی ازین نامور بچه ٔ رستنی . فردوسی . || (اِ) بمعنی گیاه و روییدنی ا...
-
میهمان
لغتنامه دهخدا
میهمان . (ص ، اِ) مهمان . ضیف . مقابل میزبان . (یادداشت مؤلف ) : کسی رابدین دشت پیکار نیست همان میهمان نزد کس خوار نیست . فردوسی .نهان گفت دایه بدان مهرجوی که این میهمان چون فتادت بگوی . فردوسی .ز ترک و چگل خواست چاچی کمان به جم گفت ای نامور میهمان ...
-
نیک خواه
لغتنامه دهخدا
نیک خواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) نکوخواه . نیکوخواه . خیراندیش . خیرخواه . که خیر و صلاح دیگران خواهد. که خواهان نیکی و سعادت دیگران است . مشفق . دوستدار. مهربان . مقابل بدخواه : ای شهریار راستین ای پادشاه داد و دین ای نیک فعل و نیک خواه ای از همه ...
-
پوشیده روی
لغتنامه دهخدا
پوشیده روی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پوشیده رو. روی پنهان کرده . نقاب دار. محجوب . روی نهفته . پوشیده رخ : بسان زنان مرد پوشیده روی همی رفت با جامه و رنگ و بوی . فردوسی .گرامی عروسان پوشیده روی بمادر نمایند رخ یا بشوی . نظامی .بیا ساقی آن بکر...
-
فرشته
لغتنامه دهخدا
فرشته . [ ف ِ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) فریشته . در زبان سنسکریت پرشیته و مرکب از پر و اش به معنی سفیر، در فارسی باستان فرائیشته ، در اوستا فرائشته ، ارمنی عاریتی و دخیل هرشتک از فرشتک ، در فارسی جدید، لهجه ٔ شمال ایران فیریشته و لهجه ٔ جنوب غربی فیریسته ،...
-
پستان
لغتنامه دهخدا
پستان . [ پ ِ ] (اِ) دو غده ٔ بزرگ بر سینه ٔ آدمی که نزد زنها بزرگتر است و از آن شیر برای بچه می تراود. غده های برآمده بر شکم حیوانات که از آن شیر بیرون می آید. عضوی از حیوان ماده که شیر دهد «پستانها دو عضو غددیند مخصوص بترشح شیر که در قدام و وسط صدر...
-
آوریدن
لغتنامه دهخدا
آوریدن . [ وَ دَ ] (مص ) آوردن ، مقابل بردن : به پیش آوریدند آهنگران غل و بند و زنجیرهای گران . فردوسی .سپهبد هر آنجا که بد موبدی ...ز کشور به نزدیک خویش آوریدبگفت آن جگرخسته خوابی که دید. فردوسی .بشد تیز نعمان صد اسب آوریدز اسبان جنگ آوران برگزید. ف...