کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منصب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منصب
/mansab/
معنی
۱. مقام؛ رتبه؛ پایه.
۲. شغل رسمی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پایگاه، جاه، درجه، قدر، مرتبه، مقام
۲. پیشه، سمت، شغل، کار
دیکشنری
office
-
جستوجوی دقیق
-
منصب
واژگان مترادف و متضاد
۱. پایگاه، جاه، درجه، قدر، مرتبه، مقام ۲. پیشه، سمت، شغل، کار
-
منصب
فرهنگ فارسی معین
(مَ صَ) [ ع . ] (اِ.) مقام ، شغل رسمی . ج . مناصب .
-
منصب
لغتنامه دهخدا
منصب . [ م َ ص ِ / ص َ ] (ع اِ) جای بازگشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای برپا شدن . (غیاث ) (آنندراج ). جای مرتفع و جایی که در آن چیزی افراخته می کنند. (ناظم الاطباء). || اصل هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصل . ...
-
منصب
لغتنامه دهخدا
منصب . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) دیگدان آهنی . (منتهی الارب ). ابزاری آهنین که دیگ را بر آن نصب کنند. ج ، مناصب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سه پایه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
منصب
لغتنامه دهخدا
منصب . [ م ُ ص َ ] (ع ص ) مانده گردانیده شده و رنج رسیده و دردمندگشته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اِنصاب شود.
-
منصب
لغتنامه دهخدا
منصب . [ م ُ ص َب ب ] (ع ص ) ریخته شده مانندآب . (ناظم الاطباء). ریخته . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کوهی است که آن را قراقورم خوانند... و سی رودخانه آب از آن منصب است . (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 39). رجوع به انصباب شود. || گرفتار عشق . || زمین نشیب...
-
منصب
لغتنامه دهخدا
منصب . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) هم ّ منصب ؛ اندوه رنج آور. (منتهی الارب ). هم ّ و اندوه رنج آور. (ناظم الاطباء).
-
منصب
لغتنامه دهخدا
منصب . [ م ُ ن َص ْ ص َ ] (ع ص ) ثغر منصب ؛ دندان همواررسته . (منتهی الارب ). دندانهای هموار و برابر رسته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ثری منصب ؛ خاک نمناک برهم نشسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
منصب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: منصِب، جمع: مناصب] mansab ۱. مقام؛ رتبه؛ پایه.۲. شغل رسمی.
-
منصب
دیکشنری فارسی به عربی
تعيين , مکتب
-
واژههای مشابه
-
صاحب منصب
لغتنامه دهخدا
صاحب منصب . [ ح ِ م َ ص ِ / ص َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) افسر ارتش از ستوان سوم به بالا. رجوع به افسر شود. || پایه ور. || کسی که رتبه و مقامی دارد.
-
منصب دار
لغتنامه دهخدا
منصب دار. [ م َ ص َ ] (نف مرکب ) کسی که دارای رتبه و عهده از جانب پادشاه باشد و منسوب به اداره ای از ادارات دولتی . (ناظم الاطباء).
-
منصب شاغر
دیکشنری عربی به فارسی
محل خالي , پست بلا تصدي , جا
-
صاحب منصب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] sāhebmansab ۱. دارای منصب و شغل عالی.۲. کسی که دارای رتبه و مقام دولتی، کشوری، یا لشکری باشد.۳. (نظامی) افسر ارتش از ستوان سوم به بالا.