کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منسلخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منسلخ
لغتنامه دهخدا
منسلخ . [ م ُ س َ ل َ ] (ع اِ) آخر ماه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
منسلخ
لغتنامه دهخدا
منسلخ . [ م ُ س َ ل ِ ] (ع ص ) چیزی بیرون آینده از چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برکنده . برکنده شده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- منسلخ شدن ؛ برکنده شدن . خلع شدن . عاری شدن : ندانستند که همان نفس اماره است که از کسوت امارگی من...
-
جستوجو در متن
-
اصحاب عروج
لغتنامه دهخدا
اصحاب عروج . [ اَ ب ِ ع ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصحاب العروج . در تداول تصوف و حکمت اشراق بر گروهی اطلاق میشود که در پرتو ریاضت و تهذیب نفس گاه روان آنان از بدن و ماده منسلخ میشود و به عالم ارواح و مجردات عروج میکند. رجوع به حکمت اشراق چ کربن ص ...
-
خیفان
لغتنامه دهخدا
خیفان . [ خ َ] (ع اِ) کثرت ملخها که هنوز بالهای آنها درست نشده باشد. || کثرت مردم . || ملخی که در آن خطوط مختلف سپید و زرد بهم رسیده باشد. || ملخی که از رنگ نخستین که سیاه و زرد بود منسلخ شده مایل بسرخی گردیده باشد. || ملخهای لاغر سرخ زاده ٔ سال اول ...
-
پوست انداختن
لغتنامه دهخدا
پوست انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) از پوست دررفتن . بدل کردن پوست چنانکه مار و زنجره . پوست از تن بدر کردن بعض جانوران چون مار و چزد (زنجره ). منسلخ شدن . انسلاخ . || سخت رنج دیدن . رنجی فراوان بردن برای نیل بمقصودی . تعبی سخت بردن در راهی یا کاری ...
-
منخلع
لغتنامه دهخدا
منخلع. [ م ُ خ َ ل ِ ] (ع ص ) از جای کنده . منتزع شده . بیرون شونده . بیرون شده . جداگردیده .- منخلع شدن ؛ از جای کنده شدن . جدا شدن . بیرون آمدن . دور شدن : دوستان خدای را گویند یااولیأاﷲ بیایید نزدیک خدای تعالی ، دلهای ایشان از شادی منخلع شود. (ک...
-
مکاوحت
لغتنامه دهخدا
مکاوحت . [ م ُ وَ / وِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) با هم جنگ کردن . محاوبه . منازعه . مکاوحة : این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سو نهادند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 187). موجب این مکاوحت و اسباب این مکاشفت چیست . (سندبادنامه ص 241). از این و...
-
پوست کنده
لغتنامه دهخدا
پوست کنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پوست برآورده . که پوست آن برداشته باشند. پوست بازکرده . مقشر. مقشور : شعیرٌ مقشر؛ جو پوست کنده .- مثل هلوی پوست کنده ؛ سرخ و سفید (آدمی ) صورتی یا مجموع اندامی شاداب . || مسلوخ .- گوسپند پوست کنده ؛ منسلخ . |...
-
اضواء
لغتنامه دهخدا
اضواء. [ اَض ْ ] (ع اِ) ج ِ ضَوء و ضوء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (دهار).- اضواء مجرد ؛ در تداول حکمت اشراق که فلسفه ٔ مبتنی بر نور و ظلمت و نور انوار و انوار قاهر و جز اینهاست این اصطلاح بکار میرود، چنانکه شیخ اشراق گوید: ظلال و اضواء مجرد، نور ...
-
متشبه
لغتنامه دهخدا
متشبه . [ م ُ ت َ ش َب ْ ب ِه ْ ] (ع ص ) ماننده بچیزی . (آنندراج ). مانند و هم سان و مشابه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشابه شود.- متشبه مبطل ؛ کسانی اند که خود را در زمره ٔ صوفیان اظهار می کنند و از حیلت عقاید و ...
-
مکنون
لغتنامه دهخدا
مکنون . [ م َ ] (ع ص ) پنهان داشته شده و این صیغه ٔ اسم مفعول است مأخوذ از کَن ّ که به معنی پوشیدن است و چون گوهر قیمتی و خوش آب را به محافظت پوشیده دارند لهذا مجازاً گوهر مکنون گوهر قیمتی و خوش آب را گویند. (غیاث ) (آنندراج ). پنهان داشته . (ناظم ا...