منسلخ . [ م ُ س َ ل ِ ] (ع ص ) چیزی بیرون آینده از چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برکنده . برکنده شده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منسلخ شدن ؛ برکنده شدن . خلع شدن . عاری شدن : ندانستند که همان نفس اماره است که از کسوت امارگی منسلخ شده است . (مصباح الهدایه چ همایی ص 85).
- منسلخ گردیدن ؛منسلخ شدن : در مقام فنای ارادت که سالک از حول و قوت خود منخلع شود و از اختیار خود منسلخ گردد، محکوم وقت باشد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 74). از لباس اجنبیت و بعد منسلخ گردند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 157). رجوع به ترکیب منسلخ شدن شود. || پوست بازکرده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از پوست برآمده . پوست کنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ماه به آخر رسیده . (از ناظم الاطباء).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.