کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منحط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
منحط
/monhat[t]/
معنی
دارای انحطاط؛ پستشده؛ پایینآمده؛ پست؛ پایین.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. انحطاطیافته، پست، غاوی، فرومایه
۲. فاسد، گمراه، منحرف
دیکشنری
decadent, deviant, effete, ruinous
-
جستوجوی دقیق
-
منحط
واژگان مترادف و متضاد
۱. انحطاطیافته، پست، غاوی، فرومایه ۲. فاسد، گمراه، منحرف
-
منحط
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ طّ) [ ع . ] 1 - (ص .) انحطاط یابنده ، پست شونده . 2 - (ص .) پست ، پایین .
-
منحط
لغتنامه دهخدا
منحط. [ م ُ ح َطط ] (ع ص ) انحطاطیافته . انحطاطیابنده . پست شونده . پست شده . به زیر آمده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : از مرتبه ٔ خویش منحط شود و به مراتب بهایم رسد یا فروتر از آن آید. (اخلاق ناصری ). || دوش نیکو. (منتهی الارب ): منکب منحط ؛ دوش بهترین ...
-
منحط
دیکشنری عربی به فارسی
پست , فرومايه , سرافکنده , مطرود , روي برتافتن , خوار , پست کردن , کوچک کردن , تحقيرکردن
-
منحط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: منحطّ] monhat[t] دارای انحطاط؛ پستشده؛ پایینآمده؛ پست؛ پایین.
-
واژههای مشابه
-
منحط شدن
دیکشنری فارسی به عربی
انحطاط
-
واژههای همآوا
-
منحت
فرهنگ فارسی معین
(مِ حَ) [ ع . منحة ] (اِ.) بخشش ، عطا.
-
منهت
لغتنامه دهخدا
منهت . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) شیر غرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غرنده و غرش کننده . (ناظم الاطباء). || (اِ)شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
منحت
لغتنامه دهخدا
منحت . [ م َ ح َ ] (ع اِ) اصل و نژاد: هو من منحت صدق .ج ، مناحت . (از اقرب الموارد). رجوع به مناحت شود.
-
منحت
لغتنامه دهخدا
منحت . [ م ِ ح َ ] (ع اِ) تیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیشه و ابزاری که بدان تراش می کنند. (ناظم الاطباء). تیشه و رنده . (غیاث ). آلت تراشیدن ، مانند تیشه .ج ، مناحت . (از اقرب الموارد). رجوع به منحات شود.
-
منحت
لغتنامه دهخدا
منحت . [ م ِ ح َ ] (ع اِ) منحة. عطا و دهش : حکم او راست در راندن منحت و محنت . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 2). همه ٔ کراهیت رفاهیت شد و ترحت فرحت و عسر یسر و محنت منحت گشت . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 24). رجوع به منحة شود.
-
منحت
لغتنامه دهخدا
منحت . [ م ُ ن َح ْ ح َ ] (ع ص ) سم تراشیده شده . (ناظم الاطباء).
-
منحة
لغتنامه دهخدا
منحة. [ م ِ ح َ ] (ع اِ) دهش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عطا و دهش . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اما بعد، احسن اﷲ حفظک و حیاطتک و امتع امیرالمؤمنین بک و بالنعمة الجسیمة و المنحة الجلیلة و الموهبة النفیسة فیک . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 296) . رج...