کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ملایی
مترادف و متضاد
۱. آخوندی
۲. تحصیلکردگی، سواد، سوادداری ≠ بیسوادی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملایی
واژگان مترادف و متضاد
۱. آخوندی ۲. تحصیلکردگی، سواد، سوادداری ≠ بیسوادی
-
ملایی
لغتنامه دهخدا
ملایی . [ م ُل ْ لا ] (حامص ) منسوب به ملا و شغل و پیشه ٔ ملا. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملا شود. || تدریس و تعلیم و مکتب داری . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
دوپیازه
لغتنامه دهخدا
دوپیازه . [ دُ زَ ] (اِخ ) نام ملایی ظریف بوده است در هند مانند عبید زاکانی . (لغت محلی شوشتر).
-
ورور
لغتنامه دهخدا
ورور. [ وِ رُ وِ ] (اِ صوت ) زمزمه و حکایت صوت هر سخن که دانسته نگردد.- امثال :ملایی نیست و ورور، پالاندوزی است و دریای علم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به وروور شود.
-
قشری
لغتنامه دهخدا
قشری . [ ق ِ ] (ع اِ) پوست منجمد بالای شیر است که به فارسی سرشیر و چربه ٔ شیر نامند و به هندی ملایی . (فهرست مخزن الادویه ).
-
سواد
واژگان مترادف و متضاد
۱. ملایی، توانایی خواندن ونوشتن ۲. رونوشت، کپی ۳. پیشنوشته، پیشنویس، مسوده ≠ پاکنویس ۴. نسخه، نسخهاصل ≠ عین ۵. تاریکی ۶. سیاهه، معلومات ۷. جماعت، جمعیت ۸. سیاهی ۹. شهربزرگ ۱۰. شبح
-
ور و ور
لغتنامه دهخدا
ور و ور. [ وِرْرُ وِ ] (اِ) پرحرفی . سخنان پوچ و بیهوده . در تداول ، پی درپی سخن گفتن . حرف زدن . تلقین و تکرار. پرحرفی :ضرب المثلی در مقام استهزاء کردن تحصیل علم گویند: پالاندوزی است و دریای علم نه ملایی است و وروور. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع شود...
-
راغب افندی
لغتنامه دهخدا
راغب افندی . [ غ ِ اَ ف َ ] (اِخ ) ازشعرای اخیر عثمانی است . در تاریخ 1266 هَ . ق . سمت ملایی و آخوندی شام را داشته است . بیت زیر از اوست :وصلت یار ایچون اغیاره مدارا ایله رزهرایچر عاشق دلخسته شفا نیتنه .(برای رسیدن بوصلت یار با اغیار مدارا میکند - ع...
-
سرشیر
لغتنامه دهخدا
سرشیر. [ س َ ] (اِ مرکب ) چربی که بر روی شیر جوشانیده و جغرات ببندد و آن را به ترکی قیماق و به هندی ملایی گویند. (آنندراج ). پرده ای که بر روی شیر بندد چون آن را بجوشانند. (یادداشت مؤلف ). شیراز. (دهار). طثره . (بحر الجواهر) : چون به حضرت خواجه رسم ...
-
ضمیری
لغتنامه دهخدا
ضمیری . [ ض َ ] (اِخ ) همدانی . صادقی کتابدار در تذکره گوید: مولانا ضمیری همدانی ولد مولانا حیرانی است ، گرچه اصلاً قمی است ولی بیشتربه همدانی بودن شهرت دارد. شخصی بود درویش نهاد و منصف و افتاده و رمال خوبی هم بود. در اوایل بمجلس شاه مرحوم بار یافته ...
-
شمر
لغتنامه دهخدا
شمر. [ش َ م َ ] (اِ) حوض خرد و کوچک . (برهان ) (ناظم الاطباء). حوض . حوض کوچک و تالاب . (غیاث ) (ناظم الاطباء). آبگیر خرد. (آنندراج ) (انجمن آرا). آبگیر. آبدان . (فرهنگ اوبهی ). آبگیر. غفج . (لغت فرس اسدی ). آبگیر خرد و شاید بمعنی آبگیر بزرگ هم اطلاق...
-
انگور
لغتنامه دهخدا
انگور. [ اَ ] (اِ) میوه ٔ رز. میوه ٔ مو. این میوه بصورت یک خوشه ٔ مرکب از دانه هاست که هریک را حبه یا دانه ٔ انگور گویند و آنها بشکل کروی ، بیضوی ، تخم مرغی برنگها و به اندازه های مختلف اند. (فرهنگ فارسی معین ). عنب . در خبر است که آدم و حوااول چیزی ...