کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقرعة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کوبنده
دیکشنری فارسی به عربی
مقرعة الباب
-
ادم خرده گیر
دیکشنری فارسی به عربی
مقرعة الباب
-
مقارع
لغتنامه دهخدا
مقارع . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مِقرَعه . (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به مقرعة شود.
-
تازیانه
واژگان مترادف و متضاد
سوط، شلاق، طره، قمچی، مقرعه
-
مزاحم
دیکشنری فارسی به عربی
دخيل , متعب , مزعج , مستنزف , مقرعة الباب , ملح
-
مقرعی
لغتنامه دهخدا
مقرعی . [ م ِ رَ ] (ع ص نسبی ) مقرعه زن . (مهذب الاسماء). طبل زن : ز بهر مقرعیان تاج شاه چین بستان ز بهر کاسه زنان تخت میر روم بیار. مسعودسعد.و رجوع به ترکیب مقرعه زن ، ذیل مقرعه شود.
-
حبط
لغتنامه دهخدا
حبط. [ ح َ ب َ ] (ع اِ) نشان زخم (یعنی ضرب ) یا تازیانه بر بدن . (منتهی الارب ). اثر جرح و مقرعه .
-
زننده
دیکشنری فارسی به عربی
بشع , بغيض , جارح , حاد , شرير , ضرب , طارد , عطري , فطيرة , قاسي , قبيح , کبح , محزن , مخفقة , مقرعة الباب , مقرف , مقية , نحيف
-
غاشیه کش
لغتنامه دهخدا
غاشیه کش . [ ی َ / ی َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) برنده ٔ غاشیه . کشنده ٔ غاشیه . حامل غاشیه : مقرعه زن گشت رعد مقرعه ٔ او درخش غاشیه کش گشت باد غاشیه ٔ او دیم . منوچهری .این غاشیه کش گشته پیش غالب این بسته میانک به پیش بطام . ناصرخسرو.زیر رکابش نگر حلقه...
-
دیم
لغتنامه دهخدا
دیم . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ دیمة، باران پیوسته . (منتهی الارب ) : ابر خوانی کف او را بگه جود مخوان کز کف خواجه درم بارد و از ابر دیم . فرخی .ور تو گوئی که کف میر چو ابر است خطاست که کف میر درم بارد و از ابر دیم .فرخی .تا سبزه تازه تر بود و آب تیره ترجائ...
-
ساق موزه
لغتنامه دهخدا
ساق موزه . [ ق ِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ساقه ٔ چکمه . (فرهنگ ولف ) : همیشه بیک ساق موزه درون یکی خنجری داشتی آبگون . فردوسی .حلقوم جوالقی چو ساق موزه ست و آن معده ٔ کافرش چوخم غوزه ست . عسجدی .بوالقاسم دست به ساق موزه فروکرد و نامه ای برآ...
-
ارزن
لغتنامه دهخدا
ارزن . [ اَ زَ ] (اِخ ) (دشت ِ...) اَرژَن . موضعی است میان شیراز و کازرون به سی فرسخی شیراز. (منتهی الأرب ). موضعی است بفارس قرب شیراز و چنانکه شنیده ام چوب ارژن که از آن مقرعه و عصا کنند بدانجا روید وعضدالدوله ٔ دیلمی روزی برای تفرج و صید بدانجا شد...
-
سوط
لغتنامه دهخدا
سوط. [ س َ ] (ع اِ) تازیانه . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). تازیانه و آن جز مقرعه باشد که عصا است : ولکن اقتصر علی خمسین مقرعه و اعفیه من السیاط. (معجم الادباء ج 1 ص 91).آلاتی است که سوار بدان مرکوب را راند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 130). قمچی ...
-
طراق
لغتنامه دهخدا
طراق . [طَ ] (اِ صوت ) بر وزن رواق صدا و آوازی باشد که از کوفتن و شکستن چیزی همچون استخوان و چوب و مانند آن برآید. (برهان ). آوازی که از زدن تازیانه برآید. (غیاث اللغات ). آواز صعب که بر سبیل توالی خیزد از شکستن چوب و استخوان و مقرعه ، و لولی (کذا) :...
-
شهنشه
لغتنامه دهخدا
شهنشه . [ ش َ هََ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهانشاه . شاهنشاه . شهنشاه . شاه شاهان : از درگه شهنشه مسعود باسعادت زیبابپادشاهی دانا بشهریاری . منوچهری .دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه تا بازگشت سلطان از لاله زار ساری . منوچهری .خاقانیا بعبرت ناپاکی فلک...