کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقتل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کشتنگاه
لغتنامه دهخدا
کشتنگاه . [ ک ُ ت َ ](اِ مرکب ) مقتل . مسلخ . سلاخ خانه . آنجای که کشند حیوان را یا کسان را. (یادداشت مؤلف ). کشتارگاه . || آنجای از تن که چون تیر یا شمشیر در آن شود علاج نپذیرد و مجروح بمیرد. (یادداشت مؤلف ). مقتل .
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) بغدادی . او راست : کتاب مقتل الحسین بن علی علیهما السلام .
-
ربضة
لغتنامه دهخدا
ربضة. [ رَ ب َ ض َ ] (ع اِ) رِبْضة. مقتل قوم یعنی کشتنگاه آنها در یک جای . || تن و جثه . (ناظم الاطباء).
-
ابوالحسین
لغتنامه دهخدا
ابوالحسین . [ اَ بُل ْ ح ُ س َ ] (اِخ ) عمربن الحسین بن مالک الشیبانی اشنانی قاضی . از جمله ٔ کتب اوست : کتاب مقتل زیدبن علی . کتاب الخیل . کتاب فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب . کتاب مقتل حسن بن علی علیهماالسلام . (فهرست ابن الندیم ).
-
کشتگاه
لغتنامه دهخدا
کشتگاه . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) محل کشتن . کشتنگاه . کشتارگاه . مسلخ . سلاخ خانه . (یادداشت مؤلف ). || مقتل .جای کشتن . || کنایه از میدان جنگ باشد.
-
کشتنگه
لغتنامه دهخدا
کشتنگه . [ ک ُ ت َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) کشتنگاه . محل کشتن . مقتل . رجوع به کشتنگاه شود : بجرمی گرفت آسمان ناگهش فرستاد سلطان به کشتنگهش .سعدی (بوستان ).
-
سلخ خانه
لغتنامه دهخدا
سلخ خانه . [ س َ ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) سلاخ خانه و قصابخانه . (ناظم الاطباء). مذبح و مقتل ستوران و گوسفندان و مانند آن . (آنندراج ).
-
کتانان
لغتنامه دهخدا
کتانان . [ ] (اِخ ) قریه ای است میان مروالرود و بلخ و به قریه ٔ زُریق بن کثیرالسعدی معروف است در آن ذکری است از مقتل یحیی بن زیدبن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب . (معجم البلدان ).
-
غلابی
لغتنامه دهخدا
غلابی . [ غ َ ] (اِخ ) محمدبن زکریابن دینار غلابی ، مکنی به ابوعبداﷲ. اویکی از روات سیر و احداث و مغازی و غیر آن بود. وی ثقه و صادق است . او راست : کتاب مقتل الحسین بن علی ، کتاب وقعه ٔ صفین ، کتاب الجمل ، کتاب الحرة، کتب مقتل امیرالمؤمنین ، کتاب ال...
-
محمدباقر
لغتنامه دهخدا
محمدباقر. [ م ُ ح َم ْ م َ ق ِ ] (اِخ ) میرزامحمد باقر هروی الاصل قزوینی المسکن ، شاعر معروف و متخلص به جوهری ، صاحب کتاب مقتل موسوم به طوفان البکاء که شهرتی داشته و چند بار چاپ شده است . وی در حدود سال 1249 هَ . ق . در اصفهان درگذشت .
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َب ب ] (ع مص ) اقامت کردن . جای گرفتن . || بستن پیش بند پالان شتر را. (منتهی الارب ). || لب قمیصه حریراً؛ دوخت بر گردن پیراهنش زهی از ابریشم . (دزی ). || بر سینه ٔ کسی زدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). زدن شمشیر بر موضعی از گردن که مقتل اس...
-
ابومخنف
لغتنامه دهخدا
ابومخنف . [ اَ م ِ ن َ ] (اِخ ) لوطبن یحیی بن سعیدبن مِخْنَف بن سلیم الازدی . و مخنف بن سلیم جد ابومخنف از اصحاب علی علیه السلام بود و از رسول صلوات اﷲ علیه روایت کند. و ابن الندیم گوید: بخط احمدبن الحارث الخزاز خواندم که علماءگفته اند که در اخبار و ...
-
ابن مزاحم
لغتنامه دهخدا
ابن مزاحم . [ اِ ن ُ م ُ ح ِ ] (اِخ ) ابوالمفضل نصربن مزاحم منقری کوفی . مورخ شیعی . وی در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم هجری میزیست و او را چندین کتاب در تاریخ است ، ازجمله : کتاب تاریخ صفین و آن به طبع رسیده است این کتاب مورد اعتمادمورخین بوده و از...
-
ابن النطاح
لغتنامه دهخدا
ابن النطاح . [ اِ نُن ْ ن َطْ طا ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن صالح بن النطاح . او از حسن میمون ونیز از ابراهیم بن زاذان بن سنان بصری روایت کند. و ابن النطاح اخباری ناسب و راویه ٔ سنن است و کتب ذیل ازاوست : کتاب افخاذالعرب . کتاب البیوتات . کتاب الرد علی ...
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) نصربن مزاحم منقری کوفی عطار. یاقوت گوید: او عارف به تاریخ و اخبار و از غلات زبردست شیعه است . و ابوسعید اشج و نوح بن حبیب و جز آن دو از وی روایت کنند و او از شعبةبن الحجاج روایت آرد. و جماعتی وی را به کذب منسوب دارن...