کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفعول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مفعول
/maf'ul/
معنی
۱. (ادبی) در دستور زبان، کسی یا چیزی که کاری بر آن واقع شده.
۲. = اُبنه
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کنشپذیر ≠ کنشگر، فاعل
۲. امرد، کونی، مابون، مخنث، ملوط ≠ لواطکار
برابر فارسی
پوییده، کرده، کنشگیر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفعول
واژگان مترادف و متضاد
۱. کنشپذیر ≠ کنشگر، فاعل ۲. امرد، کونی، مابون، مخنث، ملوط ≠ لواطکار
-
مفعول
فرهنگ واژههای سره
پوییده، کرده، کنشگیر
-
مفعول
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - انجام داده شده ، کرده شده . 2 - کسی یا چیزی که فعل بر آن واقع شده باشد. و آن به دو قسم است : ؛ ~ِ باواسطه (بواسطه ) یا غیرصریح یا غیرمستقیم ، آن است که معنی فعل رابه واسطة حرفی از حروف اضافه تمام کند. ؛ ~ِ بی واسطه یا صریح...
-
مفعول
لغتنامه دهخدا
مفعول . [ م َ ] (ع ص ، اِ) بکرده شده . (کشاف اصطلاحات الفنون ). کرده شده .(آنندراج ). کرده شده . ساخته شده . عمل شده . ج ، مفعولون ،مفاعیل . (از ناظم الاطباء). شده . کرده . بجای آمده . به عمل آمده . به فعل آمده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کان ا...
-
مفعول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] maf'ul ۱. (ادبی) در دستور زبان، کسی یا چیزی که کاری بر آن واقع شده.۲. = اُبنه
-
مفعول
دیکشنری فارسی به عربی
حالة النصب
-
مفعول
واژهنامه آزاد
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) کُندار. از "کُن، کردن" و "دار" رویهم به چَمِ "دارندۀ کنش".
-
واژههای مشابه
-
اسم مفعول
لغتنامه دهخدا
اسم مفعول . [اِ م ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در نزد نحویان اسمی است که از مصدر مشتق شود برای آنچه فعل بر آن واقع شود. و مقصود از وقوع فعل بر آن ، تعلق فعل بدان باشد اگرچه بواسطه ٔ حرف جر باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مثلاً: مضروب ، مأکول ،...
-
مفعول به
دیکشنری فارسی به عربی
جر
-
مفعول عنه
دیکشنری فارسی به عربی
جر
-
مفعول منه
دیکشنری فارسی به عربی
جر
-
مربوط به مفعول به یا مفعول عنه
دیکشنری فارسی به عربی
جر
-
اسم مفعول فعل
دیکشنری فارسی به عربی
بالي
-
زمان ماضی واسم مفعول فعلعواه
دیکشنری فارسی به عربی
کان عنده